کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


شهریور 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

الهی به امید تو



  طنز   ...

غضنفر ﺯﺑﻮﻧﺶ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﻚ ﮔﻴﺮ ﻣﻴﻜﻨﻪ، ﻣﻴﺒﺮﻧﺶ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯﺵ ﻣﻴﭙﺮﺳﻦ ﺯﺑﻮﻧﺖ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻋﺎﺑﺮﺑﺎﻧﻚ ﭼﻜﺎﺭ ﻣﻴﻜﺮد؟! ?
ﻣﻴﮕﻪ : ﻛﺎﺭﺗﻢ ﺭﻭ ﻛﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻛﺮﺩﻡ ﮔﻔﺖ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﺎﻳﻴد
.
ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻄﻬﺮ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺩﮐﺘﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺗﺎﻻﺭ ﻭﺣﺪﺕ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻗﻄﻌﻪ ﻣﺮﮒ ﻣﻐﺰﯾﻬﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺗﺸﯿﻊ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ! ? ? ? ? ?

موضوعات: طنز  لینک ثابت



[شنبه 1397-06-17] [ 06:17:00 ب.ظ ]





  از هر دری   ...

ﮐﻼﺱ نهضت ﺳﻮﺍﺩ آﻣﻮﺯﯼ پیرزنها :

ﻣﻌﻠﻢ:
هشت تا جوجه داریم. سه تاشو گربه میخوره. چنتاش میمونه؟

پیر زن : ننه این دیگه جاشو یاد گرفته
میاد همشونو می خوره

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 06:11:00 ب.ظ ]





  تربیتی   ...

اثر فکر گناه بر عاقبت انسان

مردی در کنار درب خانه اش نشسته بود. خانمی به حمام معروف «منجاب» مى رفت، ولى راه حمام را گم کرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى کرد، تا شاید شخصى را بیابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسید: حمام منجاب کجاست؟

آن مرد به خانه خود اشاره کرد و گفت: حمام منجاب همین جاست. آن بانو به خیال اینکه حمام همانجاست، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى زنا کرد.

زن دریافت که گرفتار مرد هوسباز شده است، حیله ای به ذهنش رسید و گفت: من هم کمال اشتیاق با تو بودن را دارم، ولى چون کثیف هستم و گرسنه، مقدارى عطر و غذا تهیه کن تا با هم بخوریم بعد در خدمتتان باشم.

مرد قبول کرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهیه کرد و برگشت، زن را در خانه ندید، بسیار ناراحت شد و آرزوى زنا با آن زن در دلش ماند و همواره این جمله را مى خواند: «یا رب قائلة و قد تعبت این الطریق الى حمام منجاب؟ خدایا! چه شد آن زنى که خسته شده بود، و مى پرسید راه حمام منجاب کجاست؟»

مدتى از این ماجرا گذشت تا اینکه در بستر مرگ افتاد، آشنایان به بالین او آمدند و او را به جمله «لا اله الا الله محمد رسول الله» تلقین مى کردند او به جاى این ذکر، همان جمله مذکور را در حسرت آن زن مى خواند، و با این حال از دنیا رفت.

? بنگر! که این لغزش، چگونه او را به هنگام مرگ از اقرار شهادت باز داشت با آن که جز کشاندن زن به خانه و اندیشه زنا مرتکب گناه دیگر نشده بود.

کشکول_شیخ_بهایی
شیخ بهایی

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 05:14:00 ب.ظ ]





  تربیتی   ...

بهترین لباس، تقوا

روزی فقیری با لباس چرکین به نزد پادشاهی در آمد، پادشاه از آمدن او روی در هم کشید.

یکی از نزدیکان پادشاه گفت: «ای بی ادب! این مقدار هم نمی دانستی که با لباس کثیف نزد سلاطین آمدن عیب است».

فقیر در پاسخ گفت: «با لباس چرکین از پیش پادشاهان برگشتن، عیب دو چندان است.» 

پادشاه را این سخن خوش آمد و او را خلعت فراوان بخشید.

این حکایت تذکری است برای ما که بدانیم وقتی به حرم ائمه اطهار مشرف می‌شویم، اگر چه ظاهر و لباس پاک و معطر و آراسته داریم؛ اما با باطنی چرکین و آلوده به گناه، در محضرشان قدم گذاشته ایم؛ پس طوری رفتار کنیم که نتیجه اش پاک شدن باطن زشتمان باشد؛ چرا که ظاهر آراسته با باطنی زیبا، شیرینی و لطف خاصی دارد و تقوا بهترین لباس است.«لِبَاسُ التَّقْوَی ذَلِک خَیر(اعراف/26)».

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 05:11:00 ب.ظ ]





  از هر دری   ...

خدا اینها را می داند

هارون الرشید به بهلول گفت: می خواهم که روزی تو را مقرر کنم، تا فکرت آسوده باشد. بهلول گفت: مانعی ندارد ولی سه عیب داد.

اول: نمی دانی به چه چیزی محتاجم، تا مهیا کنی.
دوم: نمی دانی چه وقت می خواهم.
سوم: نمی دانی چه قدر می خواهم.

ولی خداوند اینها را می داند، با این تفاوت که اگر خطائی از من سر بزند تو حقوقم را قطع خواهی کرد، ولی خداوند هرگز روزی بندگانش را قطع نخواهد کرد.

? #قصص_الله، ج 2

موضوعات: اخلاقی, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



 [ 05:09:00 ب.ظ ]





  نماز اول وقت   ...

چرا اوّل وقت حالِ نماز خواندن نداشتم؟

درباره یکی از بزرگان نقل می کنند که گفته است: من حال عجیبی پیدا کردم؛ یعنی حال نماز شب و حال نماز اوّل وقت خواندن را نداشتم و همچنین از خواندن نماز و رابطه با خدا لذّت نمی بردم لذا تعجب می کردم که چرا چنین هستم؟

هرچه گریه و زاری و التماس می کردم باز به جایی نمی رسیدم تا سرانجام شبی در عالَم رؤیا به من گفتند: «کسی که خرمای حرام بخورد، معلوم است که دیگر عبادت را دوست نخواهد داشت و از آن لذتی نمی برد!».

وی می گوید: وقتی از خواب بیدار شدم جریان خریدن خرما را به یاد آوردم که وقتی خرما را گرفتم، دیدم یکی از آن خرماها رسیده نیست لذا بدون اجازه صاحب مغازه، آن خرما را برداشتم و روی خرماهایش گذاشتم و به عوض آن، یک خرمای خوب برداشتم و آن را خوردم، و لذا مطمئن شدم که همان یک خرمای حرام، بر روی حالات معنوی من اثر نهاده و دیگر از خواندن نماز و رابطه با خدا، لذتی نمی برم.

? #تربیت_فرزند_از_نظر_اسلام

آیت الله مظاهری

موضوعات: اخلاقی, تربیتی, نماز  لینک ثابت



 [ 04:53:00 ب.ظ ]





  حکایت   ...

مردانه بگو نمی دانم!

ابن جوزی یکی از خطبای معروف زمان خودش بود، رفته بود بالای منبری که سه پله داشت برای مردم صحبت می کرد.

زنی از پایین منبر بلند شد و مسئله ای از او پرسید: ابن جوزی گفت: نمی دانم.
زن گفت: تو که نمی دانی پس چرا سه پله از دیگران بالاتر نشسته ای؟

جواب داد: این سه پله را که من بالاتر نشسته ام به آن اندازه ای است که من می دانم و شما نمی دانید، بنابراین به اندازه معلوماتم بالا رفته ام و اگر به اندازه مجهولاتم می خواستم بالا بروم لازم بود که یک منبری درست کنم که تا فلک الافلاک بالا می رفت.

? ابن مسعود در این باره می گوید:
«قل ما تعلم و لا تقل مالا تعلم!» 
آنچه را می دانی بگو و آنچه را که نمی دانی لب فرو بند و زبان از سخن گفتن بازدار. و اگر از تو سؤال کردند آنچه را که نمی دانی با کمال صراحت و مردانه بگو نمی دانم.
هدایتها_در_آثار_استاد_مطهری

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



 [ 04:49:00 ب.ظ ]





  تربیتی   ...

عزت با رنج، بهتر از ذلت بی رنج

دو برادر بودند که یکی از آنها در خدمت شاه به سر می برد و زندگی خوشی داشت و دیگری از کار بازو، نانی به دست می آورد و می خورد و همواره در رنج کار کردن بود.

یک روز برادر توانگر به برادر زحمت کش خود گفت: چرا چاکری شاه نکنی، تا از رنج کار کردن نجات یابی؟

برادر کارگر گفت: تو چرا کار نکنی تا از ذلت خدمت به شاه نجات یابی؟ که خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و نشستن بهتر از بستن شمشیر طایی به کمر برای خدمت شاه است.

? به دست آهن تفته کردن خمیر
? به از دست بر سینه پیش امیر

? عمر گرانمایه در این صرف شد
? تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

? ای شکم خیره به تایی بساز
? تا نکنی پشت به خدمت دو تا

حکایتهای_گلستان_سعدی

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 04:47:00 ب.ظ ]





  تربیتی   ...

پرهیز از غضب

مردی خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: یا رسول الله! مرا چیزی بیاموز که باعث سعادت و خوشبختی من باشد. حضرت فرمود: «برو و غضب نکن و عصبانی مباش!» مرد گفت: همین نصیحت برایم کافی است.

سپس نزد خانواده و قبیله اش بازگشت. دید پس از او حادثه ناگواری رخ داده است؛ قبیله او با قبیله دیگر اختلاف پیدا کرده و مقدمه جنگ میان آن دو آماده است و کار به جایی رسیده که هر دو قبیله در برابر یکدیگر صف آرایی کرده، اسلحه به دست گرفته اند و آماده یک جنگ خونین هستند. در این حال، مرد برانگیخته شد و بی درنگ لباس جنگی پوشید و در صف بستگان خود قرار گرفت.

ناگاه اندرز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده بود: غضب نکن، به خاطرش آمد. فوری سلاح جنگ را بر زمین گذاشت و به سوی قبیله ای که با خویشان او آماده به جنگ بودند، شتافت و به آنان گفت: مردم! هرگونه ضرر و زیان مثل (زخم و قتل…) که از جانب ما به شما وارد شده و علامت ندارد (ضارب و قاتلی معلوم نیست)، به عهده من است و من آن را به طور کامل از مال خود می پردازم و هرگونه زخم و قتل که ضارب و قاتلش معلوم است، از آنها بگیرید.

بزرگان قبیله پیشنهاد عاقلانه او را شنیدند، دلشان نرم شد و شعله غضبشان فرو نشست و از او تشکر کردند و گفتند: ما هیچ گونه نیازی به این چیزها نداریم و خودمان به پرداخت جریمه و عفو و گذشت سزاوار هستیم. بدین گونه، با ترک غضب، هر دو قبیله با یکدیگر صلح و آشتی کردند و آتش کینه و عداوت در میانشان خاموش گردید. 

? متاسفانه ما امروزه در جامعه خودمون شاهد این هستیم که بخاطره چیزهای جزئی مثل جای پارک و تصادف ماشین و ….مردم نمیتونن خشم خودشونو کنترل کنن و باعث اتفاق های ناگواری میشه. سعی کنیم سعه صدر بیشتری از خودمون نشون بدیم.
داستان_های_بحارالانوار

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 04:44:00 ب.ظ ]





  داستان   ...

ﺗﻮﺑﻪ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ

ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﻳﻜﺎﻥ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻣﺤﻤﻮﺩ (ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ) ﻣﺮﺩﻯ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﺪﻛﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺑﻪ ﻇﻠﻢ ﻭ ﻓﺴﻖ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﻮﺩ.

ﺭﻭﺯﻯ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺟﻌﺖ ﺍﺯ ﺷﻜﺎﺭ، ﮔﺬﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩ ﻋﺎﺭﻓﻰ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺪﺍﻥ ﺟﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ.

ﺷﻴﺦ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩ. ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻯ ﻧﺸﺴﺖ، ﺳﭙﺲ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﺮﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻠﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﻧﺪﺍﺩﻯ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﻜﺮﺩﻯ.

ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﻋﻤﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻮﻝ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﻪ ﻇﺎﻟﻤﻰ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﻨﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ، ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻧﻜﻨﺪ ﺗﺎ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯ». ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ ﻭ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ، ﻣﻰ ﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ.

ﺍﻳﻦ ﻛﻠﺎﻡ ﭘﺮﺍﻟﻬﺎﻡ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ ﺍﺛﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻝ ﺳﺨﺘﺶ ﭼﻮﻥ ﻣﻮﻡ ﻧﺮﻡ ﺷﺪ. ﺯﺑﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ! ﻧﺼﻴﺤﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﺠﺮﻣﺎﻥ ﻭ ﻋﺎﺻﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺁﻳﺪ، ﺑﻔﺮﻣﺎﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺷﻤﺎ ﺍﺛﺮ ﺑﺨﺸﺪ.

ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻯ ﺯﺑﻴﺮ ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻯ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺳﺮﺍﻯ ﺍﺳﺖ: ﻳﻜﻰ ﺑﺎﻗﻰ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻓﺎﻧﻰ. ﺑﻬﺘﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻯ ﻓﺎﻧﻰ ﺳﺮ ﻓﺮﻭﺩ ﻧﻴﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﻗﻰ ﺩﺍﺭﻯ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ: «حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خَطیئةِ: عشق به دنیا ریشه هر گناه است».

?ﻣﻠﻚ ﻋﻘﺒﻰ ﺧﻮﺍﻩ ﻛﻮﺧﺮّﻡ ﺑﻮﺩ
?ﺫﺭﻩ ﺯﺍﻥ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ

?ﺟﻬﺪ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﻧﺸﺴﺖ
?ﺫﺭﻩ ﺯﺍﻥ ﻋﺎﻟﻤﺖ ﺁﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ

ﭼﻮﻥ ﺯﺑﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﺷﻨﻴﺪ، ﺑﮕﺮﻳﺴﺖ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﻪ ﺷﺮﻑ «ﺗﻮﺑﻮﺍ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﺑﺔ ﻧﺼﻮﺣﺎ» ﻣﺸﺮّﻑ ﮔﺮﺩﻳﺪ. ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺗﻮﻓﻴﻖ، ﺭﻓﻴﻖ ﺍﻭ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺣﺮﺍﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻣﻜﻪ ﻣﻌﻈﻤﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻮﺑﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻛﺎﻣﻞ ﻧﻤﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﺮﮔﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺣﻖ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺮﺩﻳﺪ.

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 04:25:00 ب.ظ ]





  تربیتی   ...

رسم امانت داری

مقدس اردبیلی برای رفتن از نجف به کاظمین حیوانی را اجاره کرده بود. شخصی امانت کوچکی به او داد که به صاحبش برساند. مرحوم مقدس اردبیلی امانت را در جیب خود گذاشت؛ اما بر آن حیوان سوار نشد.

وقتی دلیلش را پرسیدند. جواب داد:
این حیوان را از صاحبش اجاره کردم که خود بر آن سوار شوم نه این که چیز دیگری با خود بیاورم. حالا این خیانت در امانت است که من سوار حیوان شوم!

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 04:15:00 ب.ظ ]





  سخن بزرگان   ...

حکمت لقمان

مردى در برابر لقمان ایستاد و به وى گفت تو لقمانى، تو برده بنى نحاسى؟ لقمان جواب داد آرى.

او گفت پس تو همان چوپان سیاهى؟
لقمان گفت سیاهى ام که واضح است، چه چیزى باعث شگفتى تو درباره من شده است؟

آن مرد گفت ازدحام مردم در خانه تو و جمع شدنشان بر در خانه تو و قبول کردن گفته هاى تو.

لقمان گفت اگر کارهایى که به تو مى گویم انجام بدهى، تو هم همین گونه مى شوى. گفت چه کارى؟

لقمان گفت فرو بستن چشمم، نگهدارى زبانم، پاکى خوراکم، پاکدامنى ام، وفا کردنم به وعده و پایبندى ام به پیمان، مهمان نوازى ام، پاسداشت همسایه ام و رها کردن کارهاى نامربوط.
این، آن چیزى است که مرا چنین کرد که تو مى بینى.

موضوعات: سخنان بزرگان  لینک ثابت



 [ 04:13:00 ب.ظ ]





  از هر دری   ...

وقتی
یه چیز زیبا توی کسی دیدی
حتما بهش بگو ؛شاید واسه تو یه ثانیه طول بکشه
اما برای اون میتونه یه عمر باقی بمونه؛فقط زوم نشو رو ضعفای دیگران؛خوبیاشونم ببین

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 04:03:00 ب.ظ ]





  حکایت   ...

حکایت زیبا
درویشی به دهی رسید. عدّه ای از بزرگان ده را دید که نشسته اند. پیش رفت و گفت: چیزی به من بدهید، وگرنه به خدا قسم با این ده همان کاری را می کنم که با ده قبلی کردم.
آنها ترسیدند و هر چه خواسته بود به او دادند. بعد از او پرسیدند: با ده قبلی چه کردی؟
گفت: از آنها چیزی خواستم، ندادند، آمدم اینجا، شما هم اگر چیزی نمی دادید به ده دیگری می رفتم.

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



 [ 03:57:00 ب.ظ ]





  از هر دری   ...

ڪربلا خود را مهیا ڪن ڪہ مے آید حسین
از جفا خود را مبرا ڪن ڪہ مے آید حسین

ذره ذره خاک خود را شستشو ڪن در فرات
چون حرم آغوش خود وا ڪن ڪہ مے آید حسین

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 03:43:00 ب.ظ ]





  از هر دری   ...

چند جمله کوتاه و تأثیر_گذار از استاد الهی قمشه ای

قرار نیست در کاری عالی باشید تا آن را شروع کنید..قرار است آن را شروع کنید تا در آن کار عالی شوید…

اعتماد ساختنش سالها طول میکشد ، تخریبش چند ثانیه و ترمیمش تا ابد…

ایستادگی کن تا روشن بمانی ؛شمع های افتاده خاموش می شوند…

دوست بدار کسی را که دوستت دارد حتی اگر غلام درگاهت باشد؛دوست مدار کسی را که دوستت ندارد حتی اگر سلطان قلبت باشد… 

هیچ کدام از ما با “ای کاش”، به جایی نرسیده‌ایم… 

زمان وفاداریه آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” …

همیشه یادمون باشه که نگفته هارو میتونیم بگیم اما گفته هارو نمیتونیم پس بگیریم …

خودبینی، دیدن خود نیست،خودبینی، ندیدن دیگران است…

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 03:40:00 ب.ظ ]





  از هر دری   ...

پنج دلیل که چرا در مسیر هدف‌مان
نباید به حرف هرکسی توجه کنیم

1. شما تنها کسی هستید که به خوبی می‌دانید توانایی‌هایتان چه هست، نه مردم.
2. شما به خوبی می‌دانید که این خودتان هستید که مسبب شادی خود می‌شوید، نه مردم.
3. شما از هدف و منظور خود باخبر هستید، نه مردم.
4. شما تمایل شدیدی دارید که به هدف خود برسید، نه مردم.
5. شما تنها کسی هستید که می‌توانید خواسته‌ی خودتان را عملی کنید، نه مردم

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 02:31:00 ب.ظ ]





  از هر دری   ...

می‌گویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت. خریدار با این قیمت گذاری مخالفت کرد و این قیمت‌ را برای سه دقیقه کار ، منصفانه ندانست.

نقاش بزرگ در پاسخ او گفت :
«این کار در واقع در سی سال و سه دقیقه انجام گرفته ، سی سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربه اندوختن گذشت و تو ندیدی به اضافه‌ی این سه دقیقه که تو دیدی»

برخی افراد گمان می‌کنند که افراد موفق از خوش شانسی، استعداد ذاتی، یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار، مدت‌ها تلاش طاقت فرسا وجود دارد

موضوعات: تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



 [ 02:29:00 ب.ظ ]





  پزشکی   ...

دوش صبحگاهی شبیه نوعی مدیتیشن است

باعث آزاد شدن دوپامین میشود؛ ماده ای شیمیایی که شما را در حالتی شادتر و آرام تر قرار میدهد و هوشیاری و خلاقیت شما افزایش خواهد یافت !

موضوعات: پزشکی  لینک ثابت



 [ 02:22:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع