کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

چهل سال دعا بعد معلوم شد که........



  از هر دری   ...

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و بود.
علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.

سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟

مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.

سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد?

آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟

مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.

سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟

مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.

سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،‌آیا کسی که رفتارش نا درست است، روانش بیمار نیست ؟

بیماری فکری و روان نامش “غفلت” است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد.

پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر.

بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.

موضوعات: اخلاقی, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



[جمعه 1397-06-30] [ 01:15:00 ب.ظ ]





  تربیتی   ...

چرا زرافه فرزندش را لگد میزند؟

وقتی فرزند زرافه متولد میشود روی خاک است و مادر بالای سر او همانند یک برج بلند است حدس بزنید چکار میکند؟

یک لگد محکم به بچه میزند!!!!!!

بچه نمیداند که تازه دنیا آمده
فکر میکند"کیست که اینطور محکم به او لگد میزند!!!!
بچه زرافه تا درد را احساس کند مادر لگد دوم را میزند
بچه اگر کاری نکند لگد سوم را هم میخورد
بچه زرافه شروع میکند به بلند شدن و روی پایش ایستادن
در همین حین که کودک تلاش میکند روی پایش بایستد مادرلگد سوم را میزند
بچه میافتد و اینیار بلند شده و شروع به دویدن میکند!!!
و بعد مادر میرود و بچه را به آغوش میکشد و میبوسد

میدانید چرا زرافه این کار را میکند؟؟

چون گوشت بچه زرافه بسیار تازه و نرم است لذا طعمه خوبیست برای شیرها و دیگر درندگان .
زرافه مادر نمیتواند بچه را همانجا رها کرده و برود برایش غذا تهیه کند
لذا یک لگد میزند تا او را بلند کرده و مجبور به بلند شدن کند
لگد دوم را میزند که به خاطرش بیاورد دوباره بلند شود
زندگی مثل زرافه مادر است
گاهی لگدهای محکمی میزند
شکست میخوریم دوباره باید بلند شویم
همیشه یادمان باشد
فقط زندگی نکنیم بلکه سعی کنیم در زندگی رشد کنیم و بزرگ شویم.

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-06-28] [ 07:04:00 ق.ظ ]





  تربیتی   ...

یه خانمی نقل میکنه:
بعد از تموم شدن جلسه از هتل خارج شدم و شروع به گشتن سوئیچ ماشینم کردم، سوئیچ توی کیفم یا جیبم نبود. برای جستجو سریع به سالن جلسه برگشتم، سوئیچ اونجا هم نبود. یهو فهمیدم توی ماشین جا گذاشتم.
شوهرم بارها تکرار کرده که سوئیچ رو توی جا سوئیچی نذار.
من نظرم اینه که جا سوئیچی بهترین جاییه که سوئیچ گم نمیشه. اما به نظر اون باعث سرقت آسون ماشین میشه.
واسه رسوندن فوری خودم به پارکینگ ماشینها عجله کردم و وقتی رسیدم به نتیجه ترسناکی دست یافتم. چونکه نظر اون درست بوده! پارکینگ خالی بود!!
بلافاصله با نیروی انتظامی تماس گرفتم تا بهشون خبر بدم که ماشین به سرقت رفته و از اسمم،ویژگیهای ماشین و جایی که در اونجا ایستادم و از این جور چیزها، بهشون خبر دادم و اعتراف کردم من سوئیچ هام رو توی ماشین جا گذاشتم.
بعد کارهای خیلی سخت رو شروع کردم، در حالیکه هوشیاری به خرج دادم به شوهرم زنگ زدم و بهش گفتم: عشق من!
(من معمولا اونو “عشقم” صداش نمی کنم. اما اینطور موقعها این لفظ و استفاده میکنم)، سوئیچ رو توی ماشین جا گذاشتم و ماشین به سرقت رفته.
مدتی سکوت حکمفرما شد.
در این بین فکر کردم تماس قطع شده، اما در حالیکه فریاد میکشید صداش رو شنیدم: ای خدااا!!! امروز من تو رو به هتل رسوندم.
حالا وقتشه که ساکت بشم، در حالیکه شرمسار بودم بهش گفتم: خوب! ممکنه بیایی منو ببری؟
یه بار دیگه فریاد کشید: میام، اما بعد از اینکه این مامور انتظامی رو قانع کنم که من ماشینتو ندزدیدم!!!

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 06:59:00 ق.ظ ]





  تربیتی   ...

بسیار بسیار عالی و خواندنی لطفا تا آخر بخونید ودر باره اش فکر کنید
تاجر ثروتمندی 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و برای او دائما هدایای گرانبها میخرید و بسیار مراقبش بود.
زن سومش را هم دوست داشت و به او افتخار میکرد و نزد سر و همسر او را برای جلوه گری میبرد و ترس شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد. اما واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست میداشت.
او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک میکرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه نجات بیاید.
اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او بود اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس میکرد.
روزی مرد مریض شد و فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت:
من اکنون 4 زن دارم، ببینم آیا از بین اینها کسی حاضر است در این سفر همراه من باشد. بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند.
اول سراغ زن چهارم رفت و گفت:
من تو را از همه بیشتر دوست دارم و انواع راحتی را برایت فراهم کردم، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟ زن به سرعت گفت: هرگز همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچار با قلبی شکسته نزد زن سوم رفت و گفت:
من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟ زن گفت البته که نه من جوانم و بعد از تو دوباره ازدواج میکنم, قلب مرد یخ کرد.
تاجر سراغ زن دوم رفت و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای و در مخاطرات همراه من بودی میتوانی در مرگ نیز همراه من باشی؟
زن گفت: این فرق دارد من نهایتا میتوانم تا قبرستان همراه تو باشم اما در مرگ متاسفم, گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو میمانم، هرجا که بروی تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود، غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و زیبایی و نشاطی برایش نمانده بود. تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت: باید آن روزهایی که میتوانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم.

در حقیقت همه ما چهار زن داریم
زن چهارم بدن ماست. مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم, وقت مرگ اول از همه او ما را ترک میکند.
زن سوم دارایی های ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.
زن دوم خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزار کنارمان خواهند ماند.
زن اول روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است….

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 06:56:00 ق.ظ ]





  اخلاقی   ...

قدر پــدر و مــادر خود را بدانیم

? این متن واقعا زیبا است…
وقتی پشت سر پدرت از پله ها پایین میروی و میبینی چقدر اهسته راه میرود تازه میفهمی چقدر پیر شده!!!

? وقتی مادر بعد از غذا, پنهانی مشتی دارو را میخورد تازه میفهمی چقدر درد دارد اما چیزی نمیگوید!!!

? در 10سالگی: “مامان, بابا ,عاشقتونم “
? در 15 سالگی: “ولم کنید”
? در 20 سالگی: “مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم “
? در 25 سالگی: “باید از این خونه بزنم بیرون”
? در 30 سالگی : “حق با شما بود”
? در 35 سالگی: “میخوام برم خونه پدر و مادرم”
? در 40 سالگی: “نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم”
? در 60 سالگی: “من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن…”

? چه ارامشی دارد قدردان زحمات پدر و مادر بودن و هیچ زمانی دیر نیست.

? حتی همین الان….

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 06:51:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع