کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

سوره طلاق



  حکایت   ...

حکایت

مردی 4 پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد.
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم نیز در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فرا خواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند.
پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.
پسر دوم گفت: نه، درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.
پسر سوم گفت: درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین و با شکوهترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.
پسر چهارم گفت: نه، درخت بالغی بود پربار و میوه هایی پر از زندگی و زایش.

مرد لبخندی زد و گفت:
همه شما درست گفتید، اما هریک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید.
شما نمی توانید دربارۀ یک درخت یا یک انسان
براساس یک فصل قضاوت کنید.

اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار و زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست داده اید،
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی
تمام فصلهای دیگر را نابود کند.

#زندگی را فقط با فصلهای دشوارش ببین،
در راههای سخت پایداری کن.
لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند….

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-06-28] [ 07:06:00 ق.ظ ]





  حکایت   ...

گویند پادشاهی، دیوانه ای را در گورستان دید.
گفت چرا به آبادی نمی آیی؟
گفت آنانکه در آبادی اند، آخر کجا می روند؟
گفت به اینجا می آیند.
گفت پس آبادی اینجاست.
پادشاه گفت ای دیوانه، عاقلانه حرف می زنی.
گفت اگر دیوانه بودم، جهان باقی را با جهان فانی عوض می کردم؛ همان طور که تو کردی.

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



 [ 06:50:00 ق.ظ ]





  حکایت   ...

مردانه بگو نمی دانم!

ابن جوزی یکی از خطبای معروف زمان خودش بود، رفته بود بالای منبری که سه پله داشت برای مردم صحبت می کرد.

زنی از پایین منبر بلند شد و مسئله ای از او پرسید: ابن جوزی گفت: نمی دانم.
زن گفت: تو که نمی دانی پس چرا سه پله از دیگران بالاتر نشسته ای؟

جواب داد: این سه پله را که من بالاتر نشسته ام به آن اندازه ای است که من می دانم و شما نمی دانید، بنابراین به اندازه معلوماتم بالا رفته ام و اگر به اندازه مجهولاتم می خواستم بالا بروم لازم بود که یک منبری درست کنم که تا فلک الافلاک بالا می رفت.

? ابن مسعود در این باره می گوید:
«قل ما تعلم و لا تقل مالا تعلم!» 
آنچه را می دانی بگو و آنچه را که نمی دانی لب فرو بند و زبان از سخن گفتن بازدار. و اگر از تو سؤال کردند آنچه را که نمی دانی با کمال صراحت و مردانه بگو نمی دانم.
هدایتها_در_آثار_استاد_مطهری

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



[شنبه 1397-06-17] [ 04:49:00 ب.ظ ]





  حکایت   ...

حکایت زیبا
درویشی به دهی رسید. عدّه ای از بزرگان ده را دید که نشسته اند. پیش رفت و گفت: چیزی به من بدهید، وگرنه به خدا قسم با این ده همان کاری را می کنم که با ده قبلی کردم.
آنها ترسیدند و هر چه خواسته بود به او دادند. بعد از او پرسیدند: با ده قبلی چه کردی؟
گفت: از آنها چیزی خواستم، ندادند، آمدم اینجا، شما هم اگر چیزی نمی دادید به ده دیگری می رفتم.

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



 [ 03:57:00 ب.ظ ]





  حکایت   ...

? حکایت
❄️⇦ پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.» . پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.

❄️⇦ روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد.

❄️⇦ وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟» وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»

موضوعات: حکایت, از هر دری  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-06-11] [ 09:49:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع