کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

توسل به معصومین(علیهم السلام)



  پدران و مادران عزیز   ...

🌼 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃
پدران و مادران عزیز؛

لطفا هرگز با کودک خود درددل نکنید. او سنگِ صبورِ شما نیست.او پناهِ شما نیست. او کودکى ست که شما به دنیا دعوتش کردید. اینکه از رنج هاى خود به او بگویید فقط او را مضطرب میکند.

بارها دیده ام مادران و پدران به فرزندشان میگویند:
من به خاطرِ تو این زندگى رو تحمل میکنم!
من به خاطر تو با مادر/پدرت زندگى میکنم!
من به خاطرِ تو فلان کار را میکنم.
آیا یک بار با خودتان فکر کرده اید کودک با آن ظرفیتِ کمش دچارِ چه کابوس هایى میشود؟
اینکه کودک مدام دلواپسِ والدینش باشد یک اختلال است، نه نشانه ى فرزند صالح بودنش.
کودکى که با حرف هاى والدینش مجاب میشود که باید مراقب آنها باشد، یک آسیب دیده ى واقعیست.

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-02-05] [ 09:49:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  الله اکبر (عجایب خلقت)   ...

الله اکبر (عجایب خلقت)

1524664779hydrangeas.jpg

موضوعات: کربلا  لینک ثابت



 [ 06:30:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  سخنان بزرگان   ...

اول صبح و شام دعا برای ظهور آقامون یادمون نره

آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه می‌کنند و شانه‌هایشان از شدت گریه تکان می‌خورد، رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتاده‌اید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:” آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز، سریع می‌روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی‌کنند.
انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است! و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم.

موضوعات: سخنان بزرگان  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-01-26] [ 06:37:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  سخنان بزرگان   ...

#داستان_های_بحار_الانوار

#جلد_چهارم

#داستان_هفتاد_و_پنجم

دانشمند دیوانه

🌴 نعمان پسر بشیر می گوید: من با جابر پسر یزید جعفی، از شیعیان مخلص امام باقر علیه السلام همسفر بودم. در مدینه محضر امام باقر علیه السلام شرفیاب شد و با آن حضرت دیدار کرد و خوشحال برگشت. از مدینه به سوی کوفه حرکت کردیم.

🌴 روز جمعه بود. در یکی از منزلگاهها نماز ظهر را خواندیم، همین که خواستیم حرکت کنیم، مردی بلند قد گندمگون پیدا شد و نامه ای در دست داشت که امام باقر علیه السلام به جابر نوشته بود و مهر گلی که بر آن زده بود هنوز تر بود. جابر نامه را گرفت و بوسید و بر دیدگانش گذاشت و پرسید: چه وقت از محضر سرورم امام باقر مرخص شدی؟
پاسخ داد: هم اکنون از امام جدا شدم. جابر پرسید: پیش از نماز ظهر یا بعد از نماز؟ گفت: بعد از نماز.

🌴 جابر چون نامه را خواند بسیار غمگین شد و دیگر او را خوشحال ندیدیم. شب هنگام وارد کوفه شدیم و چون صبح شد، به دیدار جابر رفتم. دیدم از خانه بیرون آمده، چند عدد استخوان، مانند گلوبند بر گردن آویخته و بر یک نی سوار شده و فریاد می زند: منصوربن جمهور امیری است بدون مأمور و استانداری است بر کنار شده و از این گونه حرفها می زد.

🌴 جابر نگاهی به من کرد و من هم نگاهی به او کردم، ولی با من سخنی نگفت، و من نیز حرفی نزدم اما به حال او گریستم. جمعیت زیاد اطراف او را گرفته بودند. جابر با آن حال وارد میدان کوفه شد و در آنجا با کودکان به بازی پرداخت. مردم می گفتند: جابر دیوانه شده، جابر دیوانه شده.
🌴 چند روز بیشتر نگذشته بود که نامه ای از هشام بن عبدالملک (خلیفه اموی) رسید که به استاندار کوفه دستور داده بود جابر را پیدا کرده گردن او را بزند و سرش را به خلیفه ارسال کند.
🌴 استاندار کوفه از حاضران مجلس پرسید: جابر کیست؟ گفتند: مردی دانشمند، فاضل و راوی حدیث بود، ولی افسوس اکنون دیوانه است و بر نی سواره شده و در میدان کوفه با کودکان بازی می کند.
🌴 استاندار کوفه خود به میدان کوفه آمد، دید جابر سوار بر نی شده با کودکان بازی می کند. گفت: خدا را شکر که مرا از کشتن چنین انسانی نگه داشت و دستم را به خون وی آلوده نساخت. طولی نکشید منصور همان طور که جابر (با جمله ای امیر است بدون مأمور) خبر داده بود از مقام استانداری بر کنار شد
و به این گونه امام علیه السلام صحابه ارزشمند خود را از مرگی حتمی نجات داد.

📚 بحار ج 27، ص 23 و ج 46، ص 282 با اندکی تفاوت

موضوعات: سخنان بزرگان  لینک ثابت



 [ 06:36:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  سخن بزرگان   ...

برخویشتن بدی نکن!

🌴 شخصی به اباذر نوشت: به من چیزی از علم بیاموز! اباذر در جواب گفت: دامنه علم گسترده تر است ولی اگر می توانی بدی نکن بر کسی که دوستش می داری.

🌴 مرد گفت: این چه سخنی است که می فرمایی آیا تاکنون دیده اید کسی در حق محبوبش بدی کند؟

🌴 اباذر پاسخ داد: آری! جانت برای تو از همه چیز محبوب تر است. هنگامی که گناه می کنی بر خویشتن بدی کرده ای.

📚 بحار ج 22، ص 402

موضوعات: سخنان بزرگان  لینک ثابت



 [ 06:35:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...



  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع