کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

کلام گهربار حضرت امام صادق(علیه السلام)



  الهی   ...

“الهی نام تو ما را جواز،

مهر تو ما را جهاز،

شناخت تو ما را امان،

لطف تو ما را عیان.

الهی ضعیفان را پناهی.

قاصدان را بر سر راهی.

مومنان را گواهی.

چه عزیز است آن کس که تو خواهی.

الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد،

ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت.

بخشنده بی منت،

ای داننده رازها،

ای شنونده آوازها،

ای بیننده نمازها،

ای شناسنده نامها.

ای رساننده گامها،

ای مبر از عوایق،

ای مطلع بر حقایق،

ای مهربان بر خلایق،

عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر

و بر عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر،

از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت

خواجه عبدالله انصاری

موضوعات: خدا  لینک ثابت



[سه شنبه 1397-04-26] [ 06:20:00 ق.ظ ]





  داستانک   ...

کارگران حضرت زهرا(س)
تابستان 1363 که در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردم که در حال درو کردن گندم‌هایشان بودند

فرمانده‌ی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندم‌های آن پیرزن را درو کنیم.

به او گفتم: چه بهتر از این! شما بروید گروهان خود را بیاورید تا با آن پیرزن صحبت کنم. جلو رفتم

پس از سلام و خسته نباشید گفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بیرون بروید تا به کمک سربازان گندم‌هایتان را درو کنیم. شما فقط محدوده‌ی زمین خودتان را به ما نشان دهید و دیگر کاری نداشته باشید

پیرزن پس از تشکر و قدردانی گفت: پس من می‌روم برای کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا(سلام الله علیها) مقداری هندوانه بیاورم

ما از ساعت 9 الی 11/30 صبح توسط پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو کردیم. بعد
از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند. من هم از این فرصت استفاده کردم

و رفتم کنار پیرزن، به او گفتم: مادر چرا صبح گفتید می‌روم تا برای کارگران حضرت فاطمه(س) هندوانه بیاورم. شما به چه منظور این عبارت را استفاده کردید؟

گفت : دیشب حضرت فاطمه‌ی زهرا(سلام الله علیها) به خوابم آمد و گفت: چرا کارگر نمی‌گیری تا گندمهایت را درو کند دیگر از تو گذشته این کارهای طاقت‌فرسا را انجام دهی

من هم به آن حضرت عرض کردم: ای بانو تو که می‌دانی تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسیده است و درآمدمان نیز کفاف هزینه‌ ی کارگر را نمی‌دهد، پس مجبوریم خودمان این کار را انجام دهیم

بانو فرمودند: غصه نخور! فردا کارگران از راه خواهند رسید. بعد از این جمله از خواب پریدم

امروز هم که شما این پیشنهاد را دادید، فهمیدم این سربازان، همان کارگران حضرت می‌باشند. پس وظیفه‌ی خود دیدم از آنها پذیرایی کنم

بعد از عنوان این مطلب، ناخودآگاه قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد و گفتم: سلام بر تو ای دخت گرامی پیامبر(سلام الله علیها) فدایت شوم که ما را به کارگری خود قابل دانستی

راوی : سرگرد مسلم جوادی ‌منش
? کتاب نبرد میمک، احمد حسینا، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 06:18:00 ق.ظ ]





  آشپزی   ...

ماهی حلوا سیاه

ماهی رو قبلش با سرکه و نمک و سیر له شده مزه دار کنید و با آرد که زردچوبه و ادویه ماهی داره ، آغشته کرده و سرخ کنید

موضوعات: آشپزی  لینک ثابت



 [ 06:13:00 ق.ظ ]





  همسرانه   ...

همسرانه

به همسرتان نگویید “هرطور راحتی”

تحقیقات نشان داده که عبارت “هرطور راحتی” و معادل‌های آن در فرهنگ‌های مختلف ، بیشتر از هر عبارت دیگری اعصاب افراد را بهم میریزد و باعث تنش و دعوا میشود!

موضوعات: همسرانه  لینک ثابت



 [ 06:08:00 ق.ظ ]





  داستان آشپزی   ...

ضرب المثل
یک خشت هم بگذار در دیگ
عروس خودپسندی ، آشپزی بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگی می کرد، مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت.

یک روز مادرشوهر مریض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند.

عروس می خواست پلو بپزد ولی بلد نبود ، پیش خودش فکر کرد اگر از کسی نپرسد پلویش خراب می شود و اگر از مادرشوهرش بپرسد آبرویش می رود و او را سرزنش می کند .

پیش مادر شوهرش رفت و سعی کرد طوری سوال کند که او متوجه نشود که بلد نیست آشپزی کند .

از مادرشوهر پرسید : چند پیمانه برنج بپزم که نه کم باشد ، نه زیاد ؟

مادر شوهر جواب سوال را داد و پرسید : پختن آنرا بلدی ؟

عروس گفت : اختیار دارید تا حالا هزار بار پلو پخته ام ولی اگر شما هم بفرمائید بهتر است .!

مادرشوهر گفت : اول برنج را خوب باید پاک می کنی .

عروس گفت : میدانم .

مادرشوهر گفت : بعد دو بار آنرا می شوئی و می گذاری تا چند ساعت در آب بماند .

عروس گفت : میدانم .

مادرشوهر گفت : برنجها را توی دیک می ریزی و روی آن آب می ریزی و کمی نمک می ریزی و می گذاری روی اجاق تا بجوشد .

عروس گفت : اینها را می دانم .

مادرشوهر گفت : وقتی دیدی مغز برنج زیر دندان خشک نیست، آنرا در آبکش بریز تا آب زیادی آن برود، بعد دوباره آنرا روی دیک بگذار و رویش را روغن بده .

عروس گفت : اینها را می دانم .

مادر شوهر از اینکه هی عروس می گفت خودم می دانم ناراحت شد و فکر کرد به او درسی بدهد تا اینقدر مغرور نباشد ، برای همین گفت : یک خشت هم بر در دیک بگذار و روی آنهم آتش بریز و بگذار تا یک ساعت بماند و برنج خوب دم بکشد .!

عروس گفت : متشکرم ولی اینها را می دانستم .!

عروس به تمام حرفها عمل کرد و آخر هم یک خشت خام بر در دیک گذاشت ولی بعد از چند دقیقه خشت بر اثر بخار دیک وا رفت و توی برنجها ریخت .!

عروس که رفت پلو را بکشد دید پلو خراب شده و به شوهرش گله کرد.!

شوهرش پرسید : چرا خشت روی آن گذاشتی ؟

عروس گفت : مادرت یاد داد، راسته که میگن عروس و مادرشوهر با هم نمی سازند .!

مادر شوهر رسید و خنده کنان گفت : دروغ من در جواب دروغهای تو بود ،  من اینکار را کردم تا خودپسندی را کنار بگذاری و تجربه دیگران را مسخره نکنی .

عروس گفت : من ترسیدم شما مرا سرزنش کنید .

مادر شوهر گفت : سرزنش مال کسی است که به دروغ می خواهد بگوید که همه چیز را می دانم.

هیچ کس از روز اول همه کارها را بلد نیست ولی اگر خودخواه نباشد بهتر یاد می گیرد، حالا هم ناراحت نباشید ، من جداگانه برایتان پلو پخته ام و حاضر است بروید آنرا بیاورید و سر سفره ببرید..

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, از هر دری, آشپزی  لینک ثابت



 [ 06:04:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع