داستان کوتاه پند آموز
? ابوعثمان مى گوید:
من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم، او شاخه خشکى را گرفت و تکان داد همه برگهایش فرو ریخت .
? آنگاه به من گفت: نمى پرسى چرا چنین کردم؟ گفتم : چرا این کار را کردى؟
? در پاسخ گفت: یک وقت زیر درختى در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم، حضرت شاخه خشک درخت را گرفت و تکان داد تمام برگهایش فرو ریخت.
? سپس فرمود: سلمان! سوال نکردى چرا این کار را انجام دادم؟
گفتم: منظورتان از این کار چه بود؟
? فرمود: وقتى که مسلمان وضویش را به خوبى گرفت، سپس نمازهاى پنچگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ریزد، همچنان که برگهاى این درخت فرو ریخت.
موضوعات: داستانک
لینک ثابت
[ 06:48:00 ب.ظ ]