کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

روز خود را باصلوات بر محمد و آل محمد آغاز کنیم



  بزرگی را گفتند   ...

بزرگی را گفتند:
رازهمیشه شاد بودنت چیست؟
گفت:
دل برآنچه نمی ماندنمی بندم
فردا یک راز است،نگرانش نیستم
دیروزیک خاطره بودحسرتش رانمیخورم
وامروز یک هدیه است قدرش رامیدانم!

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-02-19] [ 09:31:00 ب.ظ ]





  مرده ای که بوی گلاب می داد   ...

مرده ای که بوی گلاب می داد

یکی از کارکنان غسال خانه بهشت زهرای تهران تعریف می کرد:

یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت. وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد. آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند. وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود. از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود، آدمی که هر روزش با زیارت عاشورا شروع می شد…

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 09:22:00 ب.ظ ]





  حدیث ناب   ...

امام حسن عسکرى (علیه السلام) :

زیاد یاد خدا و یاد مرگ باشید و قرآن را زیاد بخوانید .

برپیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فراوان صلوات فرستید که صلوات ده حسنه به شمار مى رود.

📗 بحارالانوار 78: 372 ح 12

موضوعات: احادیث  لینک ثابت



 [ 08:18:00 ب.ظ ]





  داستان   ...

همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه می کنی؟

گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه می چینم.

همسرش گفت: بگو انشاء ا…

ملا گفت: انشاءا… ندارد فردا یا هوا آفتابیست یا بارانی!!

از قضا فردا در میان راه به راهزنان رسید و اورا گرفتند و کتک زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: کیست؟

ملا گفت: ان شاءا… که منم!

🌷 همیشه ان شاءلله بگویید حتی در مورد قطعی ترین کار ها 🌷

موضوعات: طنز  لینک ثابت



 [ 08:15:00 ب.ظ ]





  زود قضاوت نکنید   ...

پسرکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت: یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب…!
لبخند روی لبان مادر خشکید! سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان! این یکی ، شیرین تره!!
مادر، خشکش زد چه اندیشه‌ای با ذهن خود کرده بود…!

هر قدر هم که با تجربه باشید قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف، فرصتی برای توضیح داشته باشد.

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 08:09:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع