نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد.
یک روز او با صاحبکار خود موضوع را در میان گذاشت.
صاحبکار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نشد.
🍃 صاحبکار از او خواست تا به عنوان آخرین کار؛ ساخت خانهای را بهعهده گیرد.
نجار در حالت رودربایستی پذیرفت. برای همین بهسرعت و بیدقت به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد.
او صاحبکار را از اتمام کار با خبر کرد.
صاحبکار برای دریافت کلید آخرین کار به آنجا آمد.
رو به او گفت: این آخرین خانهای که ساختی، هدیهایست از طرف من به تو؛ به خاطر سالهای همکاری.
نجار شوکه شد و بسیار شرمنده شد.
💫 این داستان ماست؛ ما زندگیمان را میسازیم.
✨ هر روز میگذرد گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساختهها زندگی کنیم.
🌹 «اَللَّهُمَّ اِنِّی اَسئَلُکَ بِفاطِمَةَ وَ اَبیهَا وَ بَعلِهَا وَ بَنیهَا عَجِّل فِی فَرَجِ صاحِبَ الزَّمان» 🌹
موضوعات: حکایت
لینک ثابت
[ 05:24:00 ق.ظ ]