کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

یا حضرت فاطمه(سلام الله علیها)



  روایت   ...

سلیمان أعمش گوید که در کوفه منزل داشتم و مرا در آنجا همسایه ای بود که طریق اهل بیت نداشت؛ من بعضی از اوقات با او می نشستم و مذاکره می نمودم. در شب جمعه ای به او گفتم: تو چه می گوئی در زیارت حسین علیه السّلام؟ گفت: بدعت است و هر بدعت ضلالت است. و هر ضلالت در آتش است من با نهایت خشم از نزد او برخاستم و به منزل آمدم، و با خود گفتم: چون سحر شود به نزد او می روم و از فضایل مولا أمیرالمؤمنین آنقدر برای او نقل می کنم که از شدّت حزن و غصّه چشمانش گرم شود. سحر به منزل او رفتم و در زدم، صدا از پشت در آمد که در منزل نیست و به زیارت حسین به کربلا رفته است تعجّب نمودم و به شتاب به سمت کربلا حرکت کردم. آن شیخ را دیدم که سر به سجده گذارده، و از رکوع و سجود خستگی نداشت. بدو گفتم تو می گفتی که زیارت حسین بدعت است و هر بدعت ضلالت و هر ضلالت در آتش است چه شد که خود به زیارت آمدی؟
گفت ای مرد مرا ملامت مکن که من از حقّانیت اهل بیت خبری نداشتم. دوش که به خواب رفتم مردی را در خواب دیدم که نه بلند بود نه کوتاه، و از نهایت حسن و بهاء نمی توانم توصیف کنم. او راه می رفت و اطراف او را هاله وار جماعتی احاطه کرده بودند. و جلوی این جماعت مردی بر اسبی سوار بود که دم اسب او چند بافت داشت، و این مرد تاجی بر سرش بود که چهار گوشه داشت، و بر هر گوشه جواهری رخشان بود که در ظلمات شب هر کدام مسافت سه روز راه را روشن می کرد. پرسیدم: آن مرد که دور او را گرفته اند کیست؟ گفتند: محمّد بن عبدالله خاتم النبیین است. پرسیدم که: این سوار که در جلو می رود کیست؟ گفتند: أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب است. آنگاه بر آسمان نظر افکندم دیدم ناقه ای از نور، و بر آن هودجی است و در هوا حرکت می کند. گفتم: این از آنِ کیست؟ گفتند: از آنِ خَدیجَه بنت خُوَیلِد و فاطمه زهراء گفتم آن جوان کیست؟ گفتند: حضرت حسن مجتبی. گفتم: این جماعت و این هودج همگی به کجا می روند؟ گفتند که: شب جمعه است و همگی به زیارت کشته شده به تیغ ستم، سید الشّهداء حسین بن علی به کربلا می روند
آنگاه متوجّه هودج شدم، دیدم رقعه هائی از آن به زمین می ریزد و بر روی هر یک از آنها نوشته است: أمانٌ مِنَ النّارِ لِزُوّارِ الحُسَینِ علیه السّلام فی لَیلَة الجُمُعَة
آن وقت هاتفی ندا کرد ما را که: آگاه باشید که ما و شیعیان ما در درجه عالیه ای در بهشت قرار خواهیم داشت ای سلیمان! من از این مکان مفارقت نمی کنم تا روح از بدنم مفارقت کند
رقعه هائی که از آسمان به زمین می آید برای امان زائر أباعبدالله علیه السّلام
مرحوم شیخ نوری گوید که مرحوم طُرَیحی آخرِ این خبر را چنین نقل کرده است که: آن شیخ گفت: ناگاه دیدم رقعه هائی از بالا به زمین می ریزد. سؤال کردم که: چیست؟ گفتند که این رقعه های امان است برای زوّار حسین علیه السّلام در شب جمعه. من یکی از آنها برای خود طلب کردم. گفتند این رقعه ها حقّ تو نیست! تو می گوئی زیارت حسین بدعت است هرگز از این رقعه ها نخواهی یافت تا آنکه زیارت کنی حسین علیه السّلام را و اعتقاد کنی به فضل و شرافت او! پس من از خواب بیدار شدم و هراسان بودم، و در همان ساعت قصد زیارت سید خودم حسین علیه السّلام را نمودم

پی نوشت ها
1⃣ امان از جانب پروردگار است برای زائرین حسین علیه السّلام در شب جمعه از آتش دوزخ مترجم
2⃣ بحار الأنوار، ج 45 ص 401

? ? منبع
انوارالملکوت ج‏ 1 ص 272 علامه تهرانی محمد حسین

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



[دوشنبه 1397-06-26] [ 12:10:00 ق.ظ ]





  در محضرمعصوم   ...

آن هنگامى که حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه و سلامه علیه به سرزمین کربلا وارد شد، چند روزى پس از آن ، یکى از یاران خود را با پیامى به سوى عمر بن سعد فرستاد که با تو صحبتى دارم امشب در میان دو لشکر همدیگر را ملاقات کنیم به همین منظور عمر بن سعد به همراه بیست اسب سوار و همچنین امام حسین علیه السّلام نیز به همان ترتیب از لشکر گاه خود خارج شدند و چون به محلّ ملاقات یکدیگر رسید پس امام حسین علیه السّلام همراهان خود را قدرى عقب نگه داشت ، مگر برادرش حضرت ابوالفضل و پسرش علىّ اکبر را؛ و همچنین عمر بن سعد همراهان خود را به جز پسرش و یکى از غلامانش را عقب راند.
و چون کنار یکدیگر آمدند، امام علیه السّلام بعد از صحبت ها و مذاکراتى به عمر بن سعد خطاب کرد و ضمن نصیحت هائى فرمود:
واى بر تو! آیا از عذاب خداوند در روز قیامت نمى هراسى ؟ آیا با من که از هر جهت مرا مى شناسى جنگ مى کنى
این چه کارى است که انجام مى دهى اگر همراه من باشى و آن ها را که دشمنان من و خدا و رسولش هستند رها کنى همانا در پیشگاه خداوند متعال مقرّب خواهى شد.
عمر بن سعد در پاسخ به آن حضرت چنین گفت مى ترسم خانه ام را خراب کنند؛ و زندگى و اموالم را به غارت ببرند. امام علیه السّلام فرمود من بهتر از آن را برایت تضمین مى کنم
عمر گفت بر خانواده و بچّه هایم میترسم که به آن ها آسیبى برسد حضرت فرمود من سلامتى آن ها را نیز تضمین مى نمایم در این لحظه عمر بن سعد ساکت ماند و دیگر جوابى نداد
امام حسین علیه السّلام روى مبارک خود را از او برگرداند و فرمود اى عمر! تو را چه شده است ؟ خدا تو را بکشد؛ و مورد مغفرت و رحمت خویش قرارت ندهد
سوگند به خداوند، امیدوارم که از گندم عراق نخورى
عمر در کمال بى حرمتى اظهار داشت جو، عوض گندم خواهد بود؛ و سپس برخاستند و از یکدیگر جدا گشتند و هر کدام با همراهان خود به محلّ خود بازگشتند

? ? منابع
بحارالا نوار: ج 44 ص 388 خصائص الحسینیّه ص 184 مقتل خوارزمى ج 1 ص 254 حلیة الابرار ج 3 ص 184 ح 4 مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 55 س 4

موضوعات: در محضر معصوم(ع)  لینک ثابت



 [ 12:05:00 ق.ظ ]





  تربیتی   ...

? از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده‌ای؟
? گفت: آری…
? مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
? یکی را شب برایم ذبح کرد…
? از طعم جگرش تعریف کردم… صبح فردا
? جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد…!
? گفتند: تو چه کردی؟
? گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم…
? گفتند: پس تو بخشنده تری…!
? گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!!
? اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم…!!

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-06-25] [ 08:17:00 ب.ظ ]





  تربیتی   ...

? ✨دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی ڪار می ڪردند :

? ? ڪه یڪی از آنهاازدواج ڪرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .

? ? شب ڪه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می ڪردند. یڪ روز برادر مجرد با خودش فڪر ڪرد و گفت :‌

? ? درست نیست ڪه ما همه چیز را نصف ڪنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.

? ? بنابراین شب ڪه شد یڪ ڪیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
? ? ? ? ? ? ? ?
? ✨در همین حال برادری ڪه ازدواج ڪرده بود با خودش فڪر ڪرد و گفت :‌

? ? درست نیست ڪه ما همه چیز را نصف کنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نڪرده و باید آینده اش تأمین شود.

? ? بنابراین شب ڪه شد یک ڪیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .

? ? سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یڪدیگر مساوی است . تا آن که در یڪ شب تاریڪ دو برادر در راه انبارها به یڪدیگر برخوردند.

? ? آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن ڪه سخنی بر لب بیاورند ڪیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.

? ✨از “خوب” به “بد"رفتن به فاصله لذته پریدن از یڪ نهر باریڪ است اما برای برگشتن باید از اقیانوس گذشت…

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 08:14:00 ب.ظ ]





  آیا می دانید؟؟؟   ...

آیا میدونستید ؟؟؟؟
خوردن پوست موز
ضد سرطان
کلسترول را کاهش میدهد
به خواب آرام کمک میکنه
در رفع افسردگی فوق العاده س
حرکات روده را منظم
باعث بهبود هضم،رفع چاقی هم میشه.

1537110184k_pic_e6cd5e2e-d802-4df2-b6ac-50afd73cdd6a.jpg

موضوعات: کربلا  لینک ثابت



 [ 07:29:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع