کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

اتحاد مسلمانان جهان



  درس اخلاق   ...

️خـدا همـہ را امتحاڹ می‌ڪند

خوش بہ سعـادت ڪسی ڪہ علاقہ‌هاے بی‌ارزش ندارد و از علاقہ‌هاے با ارزشش هم می‌تواند بگذرد. خدا همہ را امتحاڹ می‌ڪند. آدم‌هاے بد را بر سر علاقہ‌هاے بی ارزش امتحاڹ می‌ڪند و آدم‌هاے خوب را بر سر علاقہ‌هاے خوب

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, از هر دری, کلام علما  لینک ثابت



[سه شنبه 1397-04-26] [ 05:30:00 ق.ظ ]





  جهاد    ...

جہاد با نفس
.در ادامہ حدیث…از امام سجاد (علیہ السلام) روایت است:

?و حقّ گوش آڹ است ڪہ او را از شنیدڹ غیبت و هر آنچہ شنیدنش جایز نیست، پاڪ سازے.

?و حقّ چشم آڹ است ڪہ آڹ را از دیدڹِ هر آنچہ دیدنش بر تو حرام است بَر بندے و از راه نظر با دیدگانت عبرت گیرے.

?و حقّ دستانت ایڹ است ڪہ آنہا را بہ سوے چیزے ڪہ بر تو حلاڸ نیست نگشایی.

?و حقّ پاهایت آڹ است ڪہ بہ وسیلہ آنہا بہ سوے چیزے ڪہ بر تو روا نیست گام برندارے، پس تو با ایڹ دو پا بر صراط می‌ایستی پس بنگر تا نلغـزے و در آتش فرو نیفتی.

?و حقّ شڪم بر تو ایڹ است ڪہ آڹ را ظرف و جایگاهِ حرام قرار ندهی و اضافہ بر سیرے نخورے.

?و حقّ عـورتِ تو بر تو ایڹ است ڪہ آڹ را از زنـا نگہ دارے و از اینڪہ ڪسی بہ آڹ نظر افڪند آڹ را حفظ ڪنی.

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, تربیتی, احادیث  لینک ثابت



 [ 05:25:00 ق.ظ ]





  چشم برزخی   ...

چشم‌برزخی‌دختردبیرستانی‌وحاج‌آقا

حاج آقا محمد رضایی میگوید: ?

خاطره خوب دیگر بنده مربوط می‌شود به یک راهنمایی و دبیرستان دخترانه عشایری،‌ مدیر مدرسه منطقه محروم -که روحانی کم آنجا می‌رود- به من گفت:

اگر می‌شد به شما نشان می‌دادم که خیلی از بچه‌های ما در اینجا نماز شب می‌خوانند، خلاصه ما در این مدرسه سخنرانی کردیم و بعد از سخنرانی به سؤال‌های دانش‌آموزان پاسخ می‌دادیم تا اینکه دانش‌آموزی پیش من آمد و گفت:

من وقتی به چهره بعضی‌ها نگاه می‌کنم، چهره‌شان خیلی نورانی است و بعضی دیگر چهره بسیار وحشتناک و ترسناکی دارند که شب‌ها از ترس خوابم نمی‌برد.!

خیلی برای من عجیب بود که یک دانش‌آموز دختر دوم دبیرستانی به این درجه رسیده باشد، من که هنگام پاسخ به سؤال‌ها سرم پایین بود، هنگامی که دانش آموز این جمله را گفت، مو بر تنم سیخ شد و پیش خودم گفتم که الان آبروی من رفته است و معلوم نیست من را چگونه می‌بیند!

بنابراین اولین سؤالی که کردم گفتم: من را چگونه می‌بینی؟!

گفت: بعضی‌ها را همان‌ طور که هستند می‌بینم، شما را عادی می‌بینیم!

نفس راحتی کشیدم، بعد یک نگاهی به ایشان کردم دیدم:

بله چه حجابی دارد! در آن منطقه‌ای که زنان چادر سر می‌کنند ولی حد و حدود حجاب را زیاد رعایت نمی‌کنند، دیدم چقدر محجبه است.

بعد ادامه داد: می‌خواهم کاری کنم که دیگر چهره برخی افراد را ترسناک نبینم،  شب‌ها واقعاً می‌ترسم و خوابم نمی‌برد، از آنجایی که خودم جواب سؤال را نمی‌دانستم، به منزل یکی از علمای بزرگوار زنگ زدم و گفتم که چنین سؤالی از من شده است، آیا چنین چیزی می‌شود؟

ایشان گفتند: بله! اشکال ندارد، تقوا داشته و خدا این توفیق را به ایشان داده، به او بگو که به هیچ کس نگوید، والا سلب توفیق می‌شود، به این عالم ربانی گفتم که می‌گوید می‌ترسم!

گفت: توجیه کنید که ترس ندارد، بلکه توفیقی است که خدا به اولیاء الله و دوستانش می‌دهد، قدرش را بداند و خدا را شکر کند، بعد از اینکه تلفن را قطع کردم، از آن دختر سؤال کردم که شما نماز شب می‌خوانید؟!

بعد با یک اکراهی که دوست نداشت بگوید، گفت: بله! من نماز شب می‌خوانم.

آن دختر محجبه دوم دبیرستان منطقه محرومی که خیلی‌ها در آنجا نماز نمی‌خوانند، چون روحانی نداشتند که بروند و در گوش آن‌ها بگویند نماز بخوانید، نماز که هیچ! نماز شب هم می‌خواند، خداوند به ایشان توفیق داده که به چنین مقاماتی برسد..

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



[جمعه 1397-04-22] [ 07:40:00 ب.ظ ]





  حکایت   ...

حکایت ملانصرالدین
خواهش میکنم تا آخر حکایت را بخونید بعد کمی تامل کنید

ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد.
در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد.
ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت.
هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد.
بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود
و فروشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد.
ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد
که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد!
آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند.
چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد.
بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد
از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟
فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند!
ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است، مرا مسخره می کنی؟
فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند،
چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی!
نکته .
این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست،
همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است.
ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم.
خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم.
فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است.
خود کم بینی و اغلب خود نابینی باعث می شود که خویشتن را
به حساب نیاورده و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشیم.
ما چنان زندگی میکنیم که گویی همواره در انتظار چیز بهتری در آینده هستیم.
در حالی که اغلب آرزو می کنیم ای کاش گذشته برگردد
و بر آن که رفته حسرت می خوریم.
پس تا امروز، دیروز نشده قدر بدانیم
و برای آینده جای حسرت باقی نگذاریم.

موضوعات: حکایت, جهت منبر, اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 03:00:00 ب.ظ ]





  تربیت فرزند   ...

? ? پیامبراڪرم(ص) ? ?

? فرزندانتان را زیاد ببوسید ،
بہ راستے ڪه براے هر بوسه
شما در بهشت ، درجہ اے است
ڪہ مسافتش 500 سال است

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 02:53:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع
 
 
مداحی های محرم