کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

شهیدمهدی_باکری



  چو من آیم او برود   ...

چو من آیم او رود

گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.

به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟»گفت: «مغز.»

از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.»

از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.»

سپس به جانب چپ نگریست و از اولی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.»

از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»

از سومی پرسید: «کیستی؟»گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-02-23] [ 05:57:00 ق.ظ ]





  نشانه عشق خداوندچیست؟؟؟    ...

🌷 حـــــاج اســـــماعیل دولابـــــے

✨آهنگرها یڪ گیره دارند ،
و وقتے مےخواهند روے یڪ تکہ ڪار ڪنند ،
آن را در گیرہ مے گذارند .
” خـــــدا ” هم همینطور است …
اگر بخواهد روے ڪسے ڪار ڪند ؛
او را در گیره مشکلات مے گذارد
و بعد روے او ڪار مے کند …
گرفتارے ها نشانہ ے ” عشق خـــــداوند ” است …

موضوعات: اخلاقی  لینک ثابت



[شنبه 1397-02-22] [ 05:59:00 ق.ظ ]





  خاطره   ...

ایده ی جالبِ شهید دکتر محمد علی رهنمون برای تربیت فرزند

.
متن خاطره :
محمدعلی صبح‌ ها بعد از نماز قرآن
می‌خواند. اگه دخترمون بیدار بود، می‌گرفتش توی بغل ؛ اگه هم خواب بود ، کنارِ رختخوابش می‌نشست و می‌گفت: اینـجا قـرآن می‌خوانم ، می‌خواهم چشم و گوشِ بچه ‌ام از الان به این چیزها عادت کنه…

🌷 خاطره‌ای از زندگی شهید دکتر محمد علی رهنمون

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 05:57:00 ق.ظ ]





  کاسب بی ادب   ...

علی (علیه السلام) و کاسب بی ادب

در ایامی که امیرالمؤمنین علیه السلام زمامدار کشور اسلام بود، اغلب به سرکشی بازارها می رفت و گاهی به مردم تذکراتی می داد. روزی از بازار خرمافروشان گذر می کرد، دختر بچه ای را دید که گریه می کند، ایستاد و علت گریه اش را پرسش کرد. او در جواب گفت: آقای من یک درهم داد خرما بخرم، از این کاسب خریدم به منزل بردم اما نپسندیدند، حال آورده ام که پس بدهم کاسب قبول نمی کند.

حضرت به کاسب فرمود: این دختر بچه خدمتکار است و از خود اختیار ندارد، شما خرما را بگیر و پولش را برگردان. کاسب از جا حرکت کرد و در مقابل کسبه و رهگذرها با دستش به سینه علی علیه السلام زد که او را از جلوی دکانش رد کند.

کسانی که ناظر جریان بودند آمدند و به او گفتند، چه می کنی این علی بن ابیطالب علیه السلام است! کاسب خود را باخت و رنگش زرد شد، و فورا خرمای دختربچه را گرفت و پولش را داد. سپس به حضرت عرض کرد: ای امیرالمؤ منین علیه السلام از من راضی باش و مرا ببخش. حضرت فرمود: چیزی که مرا از تو راضی می کند این است که: روش خود را اصلاح کنی و رعایت اخلاق و ادب را بنمایی.

بحارالانوار، ج 9، ص 519

موضوعات: اخلاقی  لینک ثابت



 [ 05:43:00 ق.ظ ]





  اعتدال   ...

اعتدال در نیکی

چوپانی پدر خردمندی داشت. روزی به پدر گفت: ای پدر دانا و خردمند! به من آن گونه که از پیروان آزموده انتظار می رود یک پند بیاموز! پدر خردمند چوپان گفت: به مردم نیکی کن، ولی به اندازه، نه به حدی که طرف را لوس کند و مغرور و خیره سر نماید.

شبانی با پدر گفت ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک چند
بگفتا نیک مردی کن نه چندان
که گردد خیره، گرگ تیزدندان

موضوعات: اخلاقی  لینک ثابت



 [ 05:40:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع