کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

شهیدمهدی_باکری



  کلام علما   ...

شیخ رجبــعلــــے خیاط(ره):

اگر ما به قدر
«ترسیدن از یڪ عقرب»
از خــدا بترسیم

همہ کارهای عالم اصلاح میشود.

موضوعات: کلام علما  لینک ثابت



[پنجشنبه 1397-04-28] [ 11:56:00 ق.ظ ]





  معرفت   ...

یک جرعه معرفت

علّامه مجلسی می‌فرماید:
مرد شریف و صالحی را می‌شناسم به نام امیراسحاق استرآبادی. او چهل بار با پای پیاده به حج مشرّف شده است و در میان مردم مشهور است که طیّ‌الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد؛ من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم.
او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکّه به راه افتادم. حدود هفت یا نُه منزل بیشتر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلّل کرده، از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمی‌شد. راه را گم کردم؛ حیران و سرگردان وامانده بودم. از طرفی تشنگی آن چنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده، آماده‌ی مرگ بودم.
[ ناگهان به یاد منجی بشریّت امام زمان (عج) افتادم و ] فریاد زدم : یا ابا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشاه بده ! خدا تو را رحمت کند!
در همین حال ، از دور شبحی به نظرم رسید؛ به او خیره شدم و با کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن، پیمود و در کنارم ایستاد. جوانی بود گندم‌گون و زیبا با لباسی پاکیزه که به نظر می‌آمد از اشراف باشد. بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت.
سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود.
فرمود: تشنه‌ای؟
گفتم: آری، اگر امکان دارد کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید!
او مشک آب را به من داد و من آب نوشیدم.
آن‌گاه فرمود: می‌خواهی به قافله برسی؟
گفتم: آری.
او نیز مرا بر ترک شتر خویش سوار نمود و به طرف مکّه به راه افتاد. من عادت داشتم که هر روز دعای « حرز یمانی » را قراعت کنم. مشغول قراعت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من برمی‌گشت و می‌فرمود: این طور بخوان!
چیزی نگذشت که به من فرمود: این‌جا را می‌شناسی؟
نگاه کردم، دیدم در حومه‌ی شهر مکّه هستم. گفتم: آری می‌شناسم.
فرمود: پس پیاده شو!
من پیاده شدم، برگشتم او را ببینم، ناگاه از نظرم ناپدید شد. متوجّه شدم که او قائم آل‌محمد (عج) است. از گذشته‌ی خود پشیمان شدم و از این که او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسیار متأسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز کاروان ما به مکّه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجّب نمودند؛ زیرا یقین کرده بودند که من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که من طیّ‌الارض دارم.

منبع: کتاب داستان‌هایی از امام زمان (ع)

موضوعات: از هر دری, کلام علما  لینک ثابت



 [ 06:48:00 ق.ظ ]





  کلام علما   ...

اگر دیدید نمازتان به شما لذت نمی دهد،قبل تکبیر و شروع نماز بگویید"صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین"این نماز دیگر عالی میشود.

موضوعات: کلام علما  لینک ثابت



 [ 06:03:00 ق.ظ ]





  حجاب   ...

یقیناً ? حفظ حجاب ? یک هنـــــر است اما… ?
هنـرمنـدتــر کسی است که دوست خود را هم باحجاب کند… ?

( البته با تغییر علایق … نه با روشهای دیگه )
هرمحجبه یک‌نفر

موضوعات: اجتماعی حجاب  لینک ثابت



 [ 05:51:00 ق.ظ ]





  کلام علما   ...

خیلی‌زیباست
آفریدگارا،
? جسم و جانم داده ای،
? گوش و زبانم داده ای
? نطق و بیانم داده ای
? ندانم چی به من نداده ای
? توفیقم ده تا این همه نعمتها کفران نکنم
هزار و یک کلمه

? ازاده باش و دلداده باش
? فرزانه باش و جان باخته باش
? با همه باش و بی همه باش
? آشنای همه باش بیگانه باش
? حاضر و شاهد باش و ناظر و غائب باش
? در جمع باش و با احدی مباش

موضوعات: کلام علما  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-04-27] [ 08:36:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع
 
 
مداحی های محرم