کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

کلام گهربارپیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم



  ماجرای عجیب و خواندنی   ...

ماجرای عجیب دعوای سگ و جوان در قبر

این جریان از عجیب‌ترین اتفاقاتیست که در قبرستان تخت فولاد اصفهان اتفاق افتاده است که شیخ بهایی در کشکول خود به آن اشاره کرده و به گفته آیت الله ضیاءآبادی، امام خمینی ره نیز در جلسه درس اخلاق خود آن را بیان کرده است:

شیخ بهایی نقل می‌کند:
روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی
او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت :

روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند.

چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّه‌ام می‌رسد. به اطراف نگاه کردم دیدم جوانی خوش‌صورت و خوش لباس و خوشبو وارد قبرستان شد و فهمیدم این بوی خوش از اوست، آن جوان رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر به هم آمد.
من غرق در تعجّب و حیرت شدم که خواب می‌بینم یا بیدارم.

در همین حال، احساس کردم بوی بد و نفرت‌انگیزی به شامّه‌ام می‌رسد، دیدم سگی وحشت‌انگیز ، بدقیافه و بدبو وارد قبرستان شد. با عجله رفت کنار همان قبر، قبر شکافته شد و او داخل قبر رفت و باز قبر به هم آمد.
من تعجّب و حیرتم بیشتر شد که چه صحنه‌ای دارم می‌بینم.

لحظاتی گذشت، دیدم باز آن قبر شکافته شد و آن جوان زیبا در حالی که سر و صورتش خونین و لباس‌هایش پاره و کثیف شده بود از قبر بیرون آمد؛
خواست از قبرستان بیرون برود من دویدم جلو و او را قسم دادم که بگو تو که هستی و جریان چیست ؟

✨ گفت : من اعمال نیک آن میّت هستم، مامور شدم پیش او بروم و تا روز قیامت با او باشم. آن سگ هم اعمال بد اوست که پس از من وارد قبر شد. ما با هم نمیتوانستیم بسازیم، با هم گلاویز شدیم و او چون از من قوی‌تر بود بر من غلبه کرد و با این وضع از قبر بیرونم کرد.
حال آن سگ تا روز قیامت با او خواهد بود.

شیخ بهایی بعد از نقل این حکایت گفت: این حکایت، عقیده شیعه مبنی بر تجسم اعمال را تأیید می‌نماید

خزینه الجواهر، ص 541 / ماه رمضان فصل شکوفایی انسان در پرتو قرآن، آیت الله سیدمحمد ضیاء‌آبادی، جلد 2 صفحه 19 الی 2

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



[دوشنبه 1397-03-21] [ 07:08:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  چشم برزخی   ...

ترس از لو رفتن گناه!

شیخ رجبعلی خیاط از جمله عارفان بزرگی بوده دارای چشم برزخی و در برخورد بامردم از درونشان با خبر میشده است.

🌹 نقل میکنند که:

🌸 یکی ازدوستان شیخ به قصد زیارت شیخ از منزل خارج می شود.

🌺 در بین راه اندیشه گناهی به سرش می زند. تا اینکه به منزل شیخ می رسد و می نشیند.

🌸 شیخ تا او را میبیند می گوید :فلانی! در چهره تو چه چیزی می بینم…؟!

🌺 آن شخص هول میکند و ازترس رفتن آبرو سریعا دردل تکرار میکند:
یا ستار العیوب..!(ای پوشاننده گناهان)

🌸 در همان لحظه شیخ می خندد و می پرسد :
چه کار کردی که آنچه که داشتم می دیدم محو و ناپدید شد…؟

موضوعات: کلام علما  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-03-20] [ 02:40:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  حمایت از فلسطین   ...

فوتبالیست‌ هایی که از فلسطین حمایت کردند
لغو دیدار فوتبال آرژانتین و رژیم صهیونیستی باعث شد تا نگاهی کنیم به فوتبالیست‌ های سرشناسی که از فلسطین حمایت کردند و نفرت خود از اسرائیل را به نمایش گذاشتند.

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 02:25:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  داستانک   ...

صعود به اورست
13 روز به طول می انجامد،
اما سقوط از آن فقط :

“8 ثانیه”

ساختن روابط مدتها به طول می انجامد
اما از بین برد آن فقط در چند ثانیه!!

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 12:01:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  داستانک   ...

آیا به درون خود نگریسته ایم؟؟؟؟
مردی متوجه شد که گوش همسرش شنوایی‌اش کم شده است ولی نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.

به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی‌شان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.

دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده‌ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو، اگر نشنید، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن، بعد در 2متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.

آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود.

مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود 4 متر است، بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.!

باز هم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید، این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟”

و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار دارم میگم ماکارونی داریم..!

گاهی بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیبهایی که تصور می‌کنیم در دیگران وجود دارد در وجود خودمان است

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 12:00:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...



  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع