کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

وبالوالدین احسانا



  از هر دری   ...

خداوند همواره ناظر اعمال ماست

فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: بیا با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند.

سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت می روم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده.

فرزند در پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را می بیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را می بیند کیست؟

فرزند در جواب گفت: «هو الله الّذی یری کلّ احد و یعلم کلّ شیء؛ او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد.

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



[دوشنبه 1397-05-29] [ 02:58:00 ب.ظ ]





  خوشبختی   ...

آدمها دﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ هستند با ﻣﺪﺭﮎ… ﺑﺎ ﭘﻮﻝ… با شغل… با مقام… ﺑﺎ همسر…
اما ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ آدﻡ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ.

خوشبختی یعنی ? ? ? ? ?
احساس رضایت از هرچه داریم و هرچه هستیم

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 12:46:00 ب.ظ ]





  رزق   ...

حرکت برای بدست آوردن روزی

شخصی ساده لوح مکرر شنیده بود که خدا ضامن رزق و روزی بندگان است و به هر موجودی روزی می رساند. روی همین اصل در فکر شد که به گوشه مسجدی قرار گرفته و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد.

به این قصد، یک روز از اول صبح به مسجد رفت و مشغول به عبادت شد. همین که ظهر شد از خدا ناهار خواست، ولی هر چه به انتظار نشست خبری نشد تا این که شام شد و او باز از خدا طلب غذا برای شام کرد و چشم به راه نشست.

چند ساعتی بیشتر از شب نگذشته بود که درویشی وارد مسجد شد و در پای ستونی نشست و شمعی روشن کرد و از کیسه خود نانی با خورشت بیرون آورد و مشغول به خوردن شد. مرد قبلی که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی و به حسرت به خوراک درویش می نگریست دید درویش نیمی از غذا را خورد و نزدیک است باقی اش را نیز بخورد بی اختیار سرفه ای کرد. درویش که صدای سرفه را شنید گفت: هر که هستی بفرما جلو.

مرد بینوا که از گرسنگی می لرزید جلو آمد و بر سر سفره نشست و مشغول خوردن شد. وقتی که سیر شد، درویش شرح حالش را پرسید، آن مرد هم جریان خودش را برای درویش شرح داد. درویش به آن مرد گفت: حالا فکر کن اگر سرفه نکرده بودی من از کجا می دانستم که تو این جایی که تعارفت کنم. شک نیست که خدا روزی رسان است اما یک آهی هم باید کرد.

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 12:40:00 ب.ظ ]





  از هر دری   ...

افسوس پادشاه به هنگام مردن

گویند پادشاهی به بیماری سختی مبتلا شد. طبیب از او خواست که وصیتش را بیان کند. در این هنگام ، پادشاه برای خود کفنی انتخاب کرد. سپس دستور داد تا برایش قبری آماده کنند.

آن گاه نگاهی به قبر انداخت و گفت: «ما أَغْنى‌ عَنِّی مالِیَهْ*هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ» دارائى من رفع نیازى از من نکرد. و قدرتم از دستم برفت. (حاقه/28و29) و در همان روز جان داد.

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 11:46:00 ق.ظ ]





  از هر دری   ...

بالاترین شناخت

? سقراط خود شناسى و اخلاق را از همه مهم تر مى شمرد.
? گویند وقتى از کنار معبد دلف ، عبور مى کرد دید بالاى آن نوشته است:
? خود را بشناس !
? همین کلام را اساس فلسفه خود قرار داد.
? سقراط در مقابل دانشمندان طبیعى گفت:
? بیهوده در شناختن موجودات خشک و بى روح رنج مبر! بلکه خود را بشناس که شناختن نفس انسان بالاتر از شناختن اسرار طبیعت است.

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 09:32:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع