کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

اعتماد به خداوند



  غیبت   ...

فردی به حکیمی گفت
خبر داری که فلانی درباره ات چقدرغیبت کرده؟
حکیم گفت:اوتیری رابه سویم پرتاب کرد که به من نرسید تو چرا آن را برداشتی و در قلبم فروکردی
سبب نقل کینه هاودشمنی هانباشیم

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-05-07] [ 11:14:00 ب.ظ ]





  حق الناس   ...

❌ “حق الناس ” ❌ ?

همیشه پول نیست!

❤️گاهی “دل” است… دلی که باید به دست می آوردیم و نیاوردیم!

?دلی که باید می دادیم و ندادیم!

? دلی را که شکستیم و رها کردیم!

?دلهای غمگینی که بی تفاوت از کنارشان گذشتیم!

✅ خدا از هرچه بگذرد از حق الناس نمی گذرد یادمان باشد ما در مقابل آدم هایی که به خودمان وابسته اشان میکنیم مسئولیم…. در مقابل اشک هایش ودر مقابل غرورش لحظه های شکستنش در تنهایی …. و اگر روزی یادمان برود …. خدا بیادت خواهد آورد….

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 05:41:00 ق.ظ ]





  امام حسین(علیه السلام)   ...

ما رئیس دزدها نیستیم….

✨مرحوم عبدالکریم حامد می فرمود: شخصی در مجالس سیدالشهدا علیه السلام خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند: حسین دارم چه غم دارم؟!

✨شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : سید الشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد.

✨پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین علیه السلام به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف ، نزدیک حضرت قرار دارد.

✨شیخ رجبعلی می گفت : با خود گفتم : امروز روز توست ؛ گوارایت باد

✨ناگهان دیدم که امام حسین علیه السلام به فرشته ای امر کرد که آن مرد را به انتهای صف بیندازد ؛ در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: “شیخ رجبعلی ما رئیس_دزدها نیستیم”

✨از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد ، آزاد می فروشد

موضوعات: اخلاقی, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



[شنبه 1397-05-06] [ 10:26:00 ب.ظ ]





  اسلام   ...

❖✨ بسم الله الرّحمن الرّحیم ✨❖

✿ تفاوت اسلام و ایمان و مراتب آن (بخش دوم)

…این یک مرتبه از اسلام است که بالاترین مرتبه‌ی ایمان است و انبیاء و رسل‌ (علیهم السلام) با داشتن مقام نبوّت و رسالت، طالب این مرتبه از ایمان به نام اسلام بودند. حضرت یوسف ‌صدّیق‌(ع) ‌می‌گفت:

[…فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ أنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَة تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ]؛[33]

«…خدایا، مرا مسلم بمیران و به صالحان ملحقم کن».

پس اسلامی داریم که پایین‌تر از ایمان است و اسلامی داریم که بالاترین مرتبه‌ی ایمان است.در میان مردم، گروهی دارای درجه‌ی نازل از اسلام هستند؛ یعنی تنها به زبان اظهار اسلام می‌کنند و شهادتین می‌گویند امّا قلباً باور ندارند. این گروه همان گروه منافقند که خوفاً یا طمعاً متظاهر به اسلام بوده‌اند و هستند.

گروهی نیز هستند که علاوه بر اظهار زبانی، باور قلبی هم دارند؛ امّا در عین حال، مقهور شهوات نفسند. تا آنجا که دستورهای دینی با شهواتشان سازگار است، مؤمنند؛ وگرنه کافرند، چنان ‌که قرآن می‌ فرماید:

[…وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلاً‌]؛[34]

«…می‌گویند : قسمتی از دین را می‌پذیریم و قسمتی از آن را نمی‌پذیریم. اینان می‌خواهند راهی بینا بین[ایمان و کفر] پیش بگیرند».

[اُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا…]؛‌[35]

«اینان کافران حقیقی‌اند…».

زیرا در آن قسمت از دین هم که می‌پذیرند،تبعیّت از شهواتشان می‌کنند، نه تبعیّت از دین و در واقع،کافرند و می‌پندارند که مؤمنند.

موضوعات: جهت منبر, تفسیر آیه , تربیتی  لینک ثابت



 [ 05:32:00 ق.ظ ]





  داستان حقیقی   ...

داستان زیبایی که برای همه انسانها حقیقت است
شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، مےخواهم در قبر در پایم باشد.!

وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد، ولی عالِم ممانعت کرد و گفت:

طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!

ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را به جای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید….

در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:

«پسرم! مےبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم، یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد، پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد←《همان اعمالت است.》

موضوعات: جهت منبر, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



[جمعه 1397-05-05] [ 01:43:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع