کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

کلام گهر بار پیامبر مکرم اسلام



  نعمات خدا   ...

انسان ها عاشق شمردن مشکلات شان هستند
اما نعمت هایشان را نمی شمارند!!

اگر آنها را هم می شمردند،
همه می فهمیدند که هر کدام
به اندازه کافی از #زندگی #لذت برده اند..

همیشه
حساب نعمت هایت را داشته باش، نه مصیبت هایت
حساب داشته هایت را داشته باش، نه باخته هایت

نعمت هایت را بشمار

موضوعات: جهت منبر, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



[پنجشنبه 1397-06-01] [ 10:13:00 ق.ظ ]





  جهت منبر   ...

? ‍ امتحان های حضرت ابراهیم(ع) بخش3 ? ‍
❸ امتحان سوم حضرت ابراهیم علیه السلام، با #همسر_و_اولاد بود. حضرت ابراهیم دو تا همسر داشت: هاجر و ساره. بین هاجر و ساره باهم اختلافی پیدا کردند، خدا به حضرت ابراهیم امر فرمود هاجر را به سرزمین بی آب و علف ببر! حضرت ابراهیم به امر خدا هاجر و بچه شیرخواره اش را توی سرزمین بی آب و علف گذاشت.

هم هاجر امتحان شد، که ابراهیم مهربان تر است یا خدا؟ هم ابراهیم امتحان شد که هاجر یا خدا؟

شوهر هر کار می کرد که به جبهه برود ، همسرش نمی گذاشت. همسر می گوید شب خواب حضرت زینب سلام علیها را دیدم؛ حضرت زینب فرمودند: به من خانم بزرگوار! شوهر تو می خواهد از حرم ما دفاع کند چرا نمیگذاری؟! خانم می گوید: نصف شب بلند شدم، شروع کردم به گریه کردن. شوهرم گفت: برای چی گریه می کنی؟ بلند شو برو! زینب کبری تو را برای دفاع از حرمش خواسته است. رفت شهید هم شد.
کسانی که تو مدینه ماندند و امام حسین علیه السلام را همراهی نکردند، حق تقدم را متوجه نشدند. نفهمیدند که حق تقدم با امام حسین علیه السلام است.

وهب تازه داماد است. لحظه ای که می خواست به میدان برود. خانم او آمد یک لحظه دل ربایی کرد. دست و پاهای وهب لرزید. نزدیک بود حق تقدم را گم کند. مادر وهب آمد به کمک او، گفت پسرم! اگر از یاری به حسین فاطمه تعلل کنی، شیرم را حلالت نمی کنم. وهب رفت میدان و شهید شد. سر وهب را بریدند و جلوی مادرش انداختند. مادر سر را برداشت به سینه اش چسباند، و گفت : حالا که حق تقدم را فهمیدی شیرم را حلالت کردم.

موضوعات: جهت منبر, سخنان بزرگان  لینک ثابت



 [ 05:49:00 ق.ظ ]





  از هر دری   ...

شیخی بود که به شاگردانش
عقیده می آموخت ،
لااله الاالله یادشان می داد ، 
آنرا برایشان شرح می داد
و بر اساس آن تربیتشان می کرد.

روزی یکی از شاگردانش
طوطی ای برای او هدیه آورد،
زیرا شیخ پرورش پرندگان را
بسیار دوست می داشت.

شیخ همواره طوطی را محبت می کرد
و او را در درسهایش حاضر می کرد
تا آنکه طوطی توانست بگوید:
لااله الا اللّه

طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت.

 اما یک روز شاگردان دیدند که
 شیخ به شدت گریه  می کند.
وقتی از او علت را پرسیدند گفت :
طوطی به دست گربه کشته شد.

گفتند برای این گریه می کنی؟
اگر بخواهی یکی بهتر از آن را
برایت تهیه می کنیم.

شیخ پاسخ داد:
من برای این گریه نمی کنم.

ناراحتی من از اینست که
وقتی گربه به طوطی حمله کرد ،
طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.

با آن همه لااله الاالله که می گفت 
وقتی گربه به او حمله کرد 
آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد.

زیرا او تنها با زبانش می گفت 
و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.

سپس شیخ گفت: می ترسم 
من هم مثل این طوطی باشم !

تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم
و وقتی که مرگ فرا رسد فراموشش کنیم
و آنرا ذکر نکنیم
زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است! 

آیا ما….
لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم.

http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-05-31] [ 09:20:00 ب.ظ ]





  غدیر   ...

فرازی از خطبه غدیر

ای مردم مبادا علی را تنها بگذارید و از او دوری کنید واز پیشوائی او سرپیچی نموده و تکبر نمائید او تنها کسی است که شما را به سوی حق رهبری می نماید و به حق عمل می کند و باطل را محو می نماید و شما را از آن باز می دارد

موضوعات: جهت منبر, تربیتی, از هر دری, مناسبتی  لینک ثابت



 [ 09:16:00 ب.ظ ]





  از هر دری   ...

انشای یک دانش آموز، در مورد پول حلال

نان حلال خیلی خیلی خوب است.
من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم، مثل آقا تقی.
آقاتقی یک ماست‌بندی دارد.او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد تا آبی که در شیرها می‌ریزد، حلال باشد. آقا تقی می‌گوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد .

دایی من هم کارمند یک شرکت است. او می‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد. دایی‌ام می‌گوید: من ارباب رجوع را مجبور می‌کنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه می‌گیرم! داییم می‌گوید :
تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمی‌کند.
پول حرام بی‌برکت است.

ولی پدرم یک کارگر است و من فکر می‌کنم پولش حرام است؛ چون هیچ‌وقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم می‌آورد. تازه یارانه‌ها را خرج می‌کند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل، برق ما را قطع کردند، چون پولش را نداده بودیم. دیشب

می‌خواستم به پدرم بگویم
کاش دنبال یک لقمه نان حلال بودی!!!!

موضوعات: جهت منبر, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



 [ 09:14:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع