کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

هفته مهندس مبارک باد



  پزشکی   ...

برای لاغر کردن شکم پتاسیم مصرف کنید!

? این ماده طبیعی ادار آور بوده و اثر نفخ آور نمک را از بین میبرد ، میتوانید آن را در گوجه فرنگی ، موز ، ماهی قزل آلا ، بادام و گیلاس پیدا کنید

موضوعات: پزشکی  لینک ثابت



[جمعه 1397-04-15] [ 12:48:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  حکایت   ...

فوق العاده آموزنده

در زمانهای قدیم مردمی بادیه نشین زندگی میکردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و میخواست در طول روز پسرش کنارش باشد و این امر مرد را آزار میداد فکر میکرد در چشم مردم کوچک شده است.

هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد.

همسرش گفت باشه آنچه میگویی انجام میدهم! همه آماده ی کوچ شدند؛ زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند.

آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه ی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی میکرد و از دیدنش شاد میشد.

وقتی مسافتی را رفتند تا هنگام ظهر برای استراحت ایستاند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم.

زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم، مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی همسرش پاسخ داد ما او را نمیخواهیم زیرا بعد او تو را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیری.

حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگان بسمت آنجا می آمدند تا از باقی مانده ی وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.

مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگان دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکند و تلاش میکند که کودک را از گرگها حفظ کند.

مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازمیگرداند و از آن به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر میکرد و خود با اسب دنبالش روان میشد و از مادرش مانند چشمش مواظبت میکرد و زنش در نزدش مقامش بالا رفت.

✨انسان وقتی به دنیا می آید بند نافش را میبرند، ولی جایش همیشه می ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بوده است..

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



 [ 12:42:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  کلام علما   ...

فقط علــما نگویند

…نباید این‌طور باشد ڪه فقط علماےدین، بگویند […جلسۀ روضه و دعا خوب است…] چون این مسائل به تجربه هم قابل درڪ است!

… دانشمندان علوم تجربے هم باید این را بگویند.

…بعضے از روانشناس‌ها درغرب، این ڪار را ڪرده‌اند؛ عده‌اے اهل دعا را از چند ڪلیسا به بخشے از یڪ بیمارستان بردند و آنها براے بیمارانِ آن بخش، دعا ڪردند[طوری که خودِ بیماران متوجه نمی‌شدند]

…تعداد بیمارانے ڪه در این بخش، شفا پیدا ڪردند بیشتر شد و تعداد مصرف قرص‌هاے مسڪن، ڪمتر شد، ڪارِ پرستارها هم ڪمتر شد.

…پس به‌صورت تجربےهم میےتوان اثبات ڪرد که دعا بر روی بیمارے مؤثر است.

موضوعات: کلام علما  لینک ثابت



 [ 12:35:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  داستانک   ...

داستان کوتاه

دوستم «هانس زیمر»، تصادف شدیدى با موتورسیکلت داشت و به همین‌خاطر انگشتان دست چپش را از دست داد.

«خوشبختانه من راست ‌دستم چیزهایى که مى‌توانم با یک دست انجام دهم، شگفت‌آور است!» او این جملات را در حالى گفت که داشت با مهارت برایم یک فنجان چاى مى‌ریخت.!

با وجود آنکه انگشت‌هاى دستش را از دست داده بود، در کمتر از یک سال پرواز با هواپیماى آموزشى را آموخت!

اما یک روز در هنگام پرواز در یک منطقه کوهستانى هواپیمایش دچار مسئله موتورى شد و سقوط کرد او زنده ماند ولى متأسفانه از گردن به پایین فلج شد.

من او را در بیمارستان ملاقات کردم، او به من لبخند زد و گفت: «دوست من، چیز مهمى اتفاق نیفتاده! راستى، به نظر تو چه چیز خیلى مهمى است که من باید تصمیم بگیرم تا انجام دهم؟»

زبانم بند آمده بود فکر کردم که دوستم دارد فقط تظاهر مى‌کند و وقتى من بروم، او شروع به گریه کردن خواهد کرد و به وضع خود تأسف مى‌خورد، ممکن است این همان کارى بود که او در آن روز انجام داد، اما او هنوز تمام نشده بود!

زندگى هنوز بعضى شگفتى‌هاى ظریف، برایش ذخیره کرده بود.!

او زن زندگى‌اش را در طى کنفرانس افراد معلول ملاقات کرد.

او یک سیستم نوشتن دیجیتالى، که به دستورات صوتى پاسخ مى‌داد اختراع کرد و میلیون‌ها نسخه از کتابى را که به واسطه همین سیستم جدید، نوشته بود به فروش رساند.

در پشت جلد کتابش این نکته کوتاه را نوشته بود: «قبل از آن‌که فلج شوم، مى‌توانستم یک ‌میلیون کار مختلف را انجام دهم، اما اکنون فقط مى‌توانم 990,000 تاى آن کارها را انجام دهم، اما چه شخص معقولى به‌ خاطر 10,000 چیزى که دیگر نمى‌تواند انجام دهد نگران است؟ در حالى که 990,000 تاى دیگر باقى مانده است!»

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 12:32:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  شعر   ...

…تا دلم غافل ز آقا می شود
…پای من سوے گـــنه وا مے شود

… تا مرا نَفســــَم به ذلت مے ڪشد
…مَـهـدے زَهـراخجالت مے ڪشد

…ڪار من تنها دل آزردن شده
…کار مولاخون دل خوردن شده

…روز و شب گویم به خود با واهمه
…من چه کردم با عزیزفاطمه

اللهم عجل لولیک الفرج

موضوعات: کربلا  لینک ثابت



 [ 12:28:00 ب.ظ ]




نظر از: رحیمی [عضو] 

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

1397/04/15 @ 19:08


فرم در حال بارگذاری ...



  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع