کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

عیب جویی



  ارتش یهود   ...

حضور دختران و زنان ارتش اسرائیل
در ارتش یهودی اسرائیل تعداد زیادی زنان و دختران حضور دارند، اینها چه کسانی هستند؟
طبق قوانین هر فردی که اسرائیلی است و در آنجا زندگی میکند باید در سال 1ماه در ارتش خدمت کند و این زمان در افراد مختلف متفاوت است، قبلا صدا و سیما اعلام کرد که چند فلسطینی دستگیر شده مورد آزار و اذیت نیروهای زن یهودی قرار گرفتند ولی متاسفانه درباره آنها توضیح ندادند این زنها از کجا آمده اند،
جمعیت این انگل در #فلسطین_اشغالی به این صورت تقسیم میشود، این آمار حدودی است
جمعیت حدودا 9 میلیون نفر
1میلیون و هفتصد هزار نفر عرب اسرائیلی
1 میلیون نفر دو رگه عرب اسرائیلی
متاسفانه 150هزار نفر ایرانی
بقیه تقریبا مهاجر هستند،
نکته در اینجا است بسیاری از مهاجران اصلا یهودی نیستند!
یعنی ریشه یهودی ندارند، تعجب میکنید نه؟
بسیاری از آنها از روسیه و کشورهای اروپایی به خصوص کشور های بلوک شرق بعد فروپاشی، با تغییر دین بصورت ظاهری از #مسیحیت، یهودی بودن را قبول کرده و برای زندگی بهتر به آنجا مهاجرت کردند و زندگی میکنند، به چهره دخترها نگاه کنید اکثرا روشن و سفید هستند و اگر اسم و فامیل آنها را ببینید بیشتر روسی است و یا فامیلی غیر یهودی دارند.
یهود چرا اینکار را میکند و هدفش چیست؟
حتما اهداف زیادی را دنبال میکند ولی بد نیست خودتان هم فکر و تحقیق کنید.
دشمن ضعیفه..
چون هیچ ریشه و تاریخ و پیشینه ای نداره و شرافتی نداره..
ان شاء الله به زودی نور همه جا را فرا خواهد گرفت و چهره کثیف انگل یهود بر همه مردم نمایان خواهد شد.

موضوعات: سیاسی  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-04-13] [ 02:52:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  کلام بزرگان   ...

سوال و جواب آن دنیا

آورده اند که بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست، روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود، هارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود. چون به بهلول رسید گفت: بهلول چه می کنی؟

بهلول جواب داد: به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه من را اذیت و آزار می دهند. هارون گفت: آیا می توانی مرا از سؤال وجواب آن دنیا آگاهی دهی؟ بهلول جواب داد: به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود.

هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد. آن گاه بهلول گفت: ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معـرفی می نمـایم و آنـچـه خـورده ام و هــرچـه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی.

هارون قبول نمود. آن گاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت: بهلول و خرقه و نان جو و سرکه فوری پایین آمد که ابدا” پایش نسوخت، و چون نوبت به هارون رسید، به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید، نتوانست و پایش بسوخت و به پایین افتاد.

سپس بهلول گفت: ای هارون سؤال و جواب قیامت نیز به همین صورت است. آنها که درویش بوده اند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند.

موضوعات: سخنان بزرگان  لینک ثابت



 [ 02:41:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  داستانک   ...

معامله و مروت

شخصی را قرض بسیار آمده بود، تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند و دستگیر است.

شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر دِرهمی چانه می زند، بازگشت.

تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی،
چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی؟

خواجه دانست که به کاری آمده است و عقب او برفت و گفت به چه کار آمده ای؟

گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود.!

خواجه به غلامش اشاره کرد و کیسه ای هزار دینار زر به او داد.!

مرد را عجب آمد گفت:

آن چه بود و این چه؟
خواجه گفت:

آن معامله بود و این مروت، کوتاهی در معامله بی مزد و منت است و کوتاهی در کار تو دور از فتوت…

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 02:36:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  داستانک   ...

ارزش خدمت به مادر

دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد.

چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می کرد فرصت همنشینی وهمکلاسی با دوستان قدیم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می پرداخت.

برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمند تر از خدمت برادر است ،چرا که او در اختیار مخلوق است ومن در خدمت خالق ،و من از او برترم!

همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم و از این پس تو را حکم کردیم که در خدمت برادر باشی.

عارف صومعه نشین اشک در چشمانش آمد وگفت: یا رب العالمین، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا در خدمت او می گماری وبه حرمت او می بخشی، آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست؟َ!

ندا رسید: آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازم و لکن مادرت از آنچه او می کند، بی نیاز نیست، تو خدمت بی نیاز می کنی و او خدمت نیازمند، بدین حرمت مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم و تو را در کاراو کردیم.

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 07:28:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  عدالت خداوند   ...

عدالت خداوند

زنى به حضور حضرت داوود آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ حضرت داوود فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم، ریسندگى مى کنم، دیروزشال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم، تا بفروشم، و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد، و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم!!!

هنوز سخن زن تمام نشده بود، در خانه حضرت داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد…ناگهان ده نفر تاجر به حضور حضرت داوود آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود از آن ها پرسید: علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست؟

عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم، طوفانى برخاست، کشتى آسیب دید، و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم، ناگهان پرنده اى دیدیم، بسته ای سوى ما انداخت، آن را گشودیم، در آن شال بافته دیدیم، به وسیله آن، مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم، و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آورده ایم، تا هر که را بخواهى، به او صدقه بدهی!!!

حضرت داوود به زن نگاه کرد و به او فرمود: پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟!!! سپس هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاهتر از دیگران است.

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, داستانک  لینک ثابت



 [ 07:26:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...



  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع