کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

کلام گهربار حضرت محمدمصطفی(صلی الله علیه وآله و سلم)



  از زندگی علما درس بگیریم   ...

درس بگیریم!!!

حضرت آیت ‌الله سیّد علی آقای قاضی هیچ گاه در صدر مجلس نمی نشست و با شاگردانش هم که بیرون می رفت جلو راه نمی رفت، و آن گاه که در منزل ، شاگردان و مهمانان سراغشان می آمدند برای همه به احترام می ایستاد.

حضرت آیت الله سیّد عباس کاشانی در این باره می فرمایند:

من آن موقع سن کمی داشتم ، ولی ایشان اهل این حرف ها نبود.
بچه های کم سن و سال هم که به مجلسشان می آمدند بلند می شدند و هر چه به ایشان می گفتند اینها بچه هستند ،
می فرمودند : « خوب است بگذارید این ها هم یاد بگیرند. »

حضرت آیت الله نجابت نقل می فرمودند:

او آن قدر مبادی آداب است که وقتی در منزل مهمان دارد ،
برای خواندن نماز اول وقتش از او اجازه می گیرد.

موضوعات: کلام علما  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-03-06] [ 06:11:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  شهید   ...

به دنبال نام روی مزارش بودم؛
نوشــته بود :

“نمے خواهم ڪسی مرا بشناسد…”

واے
بر
منِ
شُھرت
پرست…

شهید گمنام نامدار…

موضوعات: شهید و شهادت  لینک ثابت



 [ 06:00:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  حدیث ناب   ...

امام صادق(علیه السلام)

امــــــین به تو خیانت نڪرد
بلڪه تو خائــــــن را امین
دانـــسته ای…

بحارلانوار_ج78_ص335

موضوعات: احادیث  لینک ثابت



 [ 05:55:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  داستانک   ...

شب دیر وقت آمد خانه.
صورتش سیاه سیاه بود.
توی موها، گوشه‌های چشم و همه صورتش پُر از شن بود.

بعد از سلام و احوال پرسی گفتم:
“انگار خیلی خسته‌ای.”
گفت:
“آره چند شبه نخوابیدم.”

رفتم غذا گرم کنم و سفره بیندازم.
پنج دقیقه بعد برگشتم
دیدم همان جا دم در با پوتین خوابش برده.

نشستم و بند پوتین‌هایش را باز کردم.
می‌خواستم جوراب‌هایش را در بیاورم
که بیدار شد.

مرا که در آن حالت دید
عصبانی شد و گفت:
“من از این کار خیلی بدم می‌آید.
چه معنی دارد که تو بخواهی جوراب من را در بیاوری؟”

سر این چیزها خیلی حساس بود.
دوست نداشت زن بَرده باشد.

می‌گفت:
“از زمانی که خودم را شناخته‌ام
به کسی اجازه نداده‌ام که جوراب و زیرپوشم را بشوید.”

منبع📗: نیمه پنهان ماه(کتاب شهید زین‌الدین)، ص34و35

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 05:44:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  شهدای گمنام   ...

دمی با شهدا

ای مردم بدانید تا وقتیڪه
از رهبری اطاعت ڪنید
مسلمان مومن و پیروزید

هر ڪدام راهی بغیر از این
دارید آب به آسیاب #دشمن

می ریزید.
شهیدمحمدحسین یوسف اللهی

موضوعات: شهید و شهادت  لینک ثابت



 [ 05:41:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...



  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع
 
 
مداحی های محرم