کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

اعتماد به خدا



  تاجر متوکل   ...

تاجر متوکل

در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مردی همیشه متوکل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدینه می آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشیر به قصد کشتن او کشید. تاجر گفت: ای سارق اگر مقصود تو مال من است، بیا بگیر و از قتل من درگذر. سارق گفت: قتل تو لازم است، اگر ترا نکشم مرا به حکومت معرفی می کنی.

تاجر گفت: پس مرا مهلت بده تا دو رکعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. مشغول نماز شد و دست به دعا بلند کرد و گفت: بار خدایا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تو شنیدم هر کس توکل کند و ذکر نام تو نماید در امان باشد، من در این صحرا ناصری ندارم و به کرم تو امیدوارم.

چون این کلمات بر زبان جاری ساخت و به دریای صفت توکل خویش را انداخت، دید سواری بر اسب سفیدی نمودار شد، و سارق با او درگیر شد. آن سوار به یک ضربه او را کشت و به نزد تاجر آمد و گفت: ای متوکل، دشمن خدا را کشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود.

تاجر گفت: تو کیستی که در این صحرا به داد من غریب رسیدی؟ گفت: من توکل توام که خدا مرا به صورت ملکی در آورده و در آسمان بودم که جبرئیل به من ندا داد: که صاحب خود را در زمین دریاب و دشمن او را هلاک نما. الان آمدم و دشمن تو را هلاک کردم، پس غایب شد.

تاجر به سجده افتاد و خدای را شکر کرد و به فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در باب توکل اعتقاد بیشتری پیدا کرد. پس تاجر به مدینه آمد و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و آن واقعه را نقل کرد، و حضرت تصدیق فرمود.

👌 آری توکل انسان را به اوج سعادت می رساند و درجه متوکل درجه انبیاء و اولیاء و صلحاء و شهداء است.

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-02-23] [ 05:59:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  چو من آیم او برود   ...

چو من آیم او رود

گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.

به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟»گفت: «مغز.»

از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.»

از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.»

سپس به جانب چپ نگریست و از اولی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.»

از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»

از سومی پرسید: «کیستی؟»گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 05:57:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  بصیرت   ...

بصیرت در کلام علما و بزرگان

💢اگر می خواهید #بصیرت پیدا کنید و چشم دلتان باز شود، در محضر قرآن باشید💢

1_قول اول امام صادق(علیه السلام)
🔸 هر که بدون #بصیرت عمل کند مانند کسی است که بیراهه می رود، هر چند شتاب کند از هدف دورتر می شود
📒 اصول کافی

2_قلم دوم امام خمینی ره
🔸 اگر من بخواهم یک توصیه به شما بکنم ان توصیه این خواهد بود که #بصیرت خودتان را زیاد کنید، بلاهایی که بر ملت‌ها وارد می‌شود، در بسیاری از موارد بر اثر #بی‌بصیرتی است.

3_قلم سوم رهبر معظم انقلاب
🔸 نداشتن #بصیرت مثل نداشتن چشم است، راه را انسان نمیبیند، بله، عزم هم دارید ، اراده هم دارید ،اما نمیدانید کجا بروید

4_قلم چهارم علامه حسن زاده املی
🔸 چند آیه آخر سورهٔ مبارکهٔ فرقان، از آیه « وَ عِبادُ الرَّحمنِ الَّذینَ یَمشُونَ عَلَی الأرضِ هَوناً » تا آخر سوره برای اهل #بصیرت دستورالعمل کلّی است. خداوند سبحان توفیق عطا فرماید که قرآن کریم را که همه آن دستورالعمل و برنامه الهی مدینهٔ فاضله ساز و انسان ساز است که « إنَّ هَذَا القُرآنَ یَهدی لِلّتی هَیَ أقوَم » در متن امور و شئون زندگی خودمان بکار بندید
📒 نور علی نور

🔸 اگر می خواهید #بصیرت پیدا کنید و چشم دلتان باز شود ، در محضر قرآن باشید

5_قلم پنجم حضرت علامه طباطبایی
🔸 قرائت قرآن، نور چشم را زیاد می کند، همان گونه که بر #بصیرت دل می افزاید

6_قلم ششم علامه شعرانی ره
🔸 دین و شریعت برای همه است؛اما حکمت را به همه کس ندادند و آن را که دادند،خیر بسیار دادندچون شریعت را با #بصیرت دریافت

7_ قلم هفتم آیت الله شهید دستغیب
🔸 برگشت همه بدبختی ها به غفلت است ، چشم #بصیرت که از شنیدن حقایق باز می ماند ودل که از درک واقعیات عاجز میماندتا به جایی که از چهارپایان پست تر میگردد، همه دراثر غفلت است .

موضوعات: سخنان بزرگان  لینک ثابت



 [ 05:53:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  چادر مشکی   ...

️ شاید باور نکنی!
من خودم تازه باور کردم…

یکبار فاطمه به من گفت؛
باور نکردم!
اما حالا ایمان دارم…

ایمان دارم که فرق می‌کند؛
ایمان دارم تاثیر دارد؛
دین آدم‌ها روی مسئولیت‌پذیری‌شان

فاطمه گفت وارد مطب دکتر که می‌شوم چشمم به پشت در اتاقش که می‌افتد 👀 چادر مشکی‌اش را که روی چوب لباسی می‌بینم؛
آرام می‌شوم…

فاطمه گفت هر دکتری که بروم اول پشت در اتاق دنبال چادرمشکی اش می‌گردم که دلم آرام بشود

باور نکردم که میتواند چادرمشکی این اطمینان را به من بدهد

اما حسش کردم
با تمام وجود…

هر بار که دکتری با بسم الله شروع به کار کرد دلم آرام شد؛ فهمیدم اگر سوگندنامه‌ی روز دکتر‌شدنش به وظیفه‌شناسی‌اش کمک نکند، دین داری‌اش به او کمک می‌کند که تمام سعی‌اش را بکند که اشتباه نکند!

هر بار وارد مطب دکتری شدم چشم به چوب لباسی‌اش دوختم و دنبال چادر مشکی‌اش گشتم که بدانم قرار است سلامتی‌ام را به دست چه کسی بسپارم؟؟

فرقی نمی کند که بخندید! یا مثال نقض بیاورید که محکوم بشوم…

چون می‌دانم باورش سخت است.
خود من هم آن روز به این حرف فاطمه از ته دل خندیدم.

اسمش را شانس بگذارید یا اتفاق، فرقی نمی‌کند!

من ایمان آوردم که دینداری آدم‌ها به وظیفه‌شناسی‌شان کمک می‌کند حتی بیشتر از سوگند‌نامه‌ی روز فارغ التحصیلی!

اگر همه هم به دنبال لوح تقدیر قاب شده روی دیوار بگردند من هنوز  وارد مطب که می شوم به چوب لباسی خیره می شوم و گوش هایم را به صدای بسم الله می سپارم!

موضوعات: اجتماعی حجاب  لینک ثابت



 [ 05:44:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  شعر   ...

وااااای که چقدر این شعر زیباست
لطفا کامل بخونین اگه گریه کردی و دلت شکست التماس دعا

خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است/

موضوعات: جهت منبر, از هر دری  لینک ثابت



 [ 05:39:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...



  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع