کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

توسل به معصومین(علیهم السلام)



  حکایت   ...

مردانه بگو نمی دانم!

ابن جوزی یکی از خطبای معروف زمان خودش بود، رفته بود بالای منبری که سه پله داشت برای مردم صحبت می کرد.

زنی از پایین منبر بلند شد و مسئله ای از او پرسید: ابن جوزی گفت: نمی دانم.
زن گفت: تو که نمی دانی پس چرا سه پله از دیگران بالاتر نشسته ای؟

جواب داد: این سه پله را که من بالاتر نشسته ام به آن اندازه ای است که من می دانم و شما نمی دانید، بنابراین به اندازه معلوماتم بالا رفته ام و اگر به اندازه مجهولاتم می خواستم بالا بروم لازم بود که یک منبری درست کنم که تا فلک الافلاک بالا می رفت.

? ابن مسعود در این باره می گوید:
«قل ما تعلم و لا تقل مالا تعلم!» 
آنچه را می دانی بگو و آنچه را که نمی دانی لب فرو بند و زبان از سخن گفتن بازدار. و اگر از تو سؤال کردند آنچه را که نمی دانی با کمال صراحت و مردانه بگو نمی دانم.
هدایتها_در_آثار_استاد_مطهری

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



[شنبه 1397-06-17] [ 04:49:00 ب.ظ ]





  تربیتی   ...

عزت با رنج، بهتر از ذلت بی رنج

دو برادر بودند که یکی از آنها در خدمت شاه به سر می برد و زندگی خوشی داشت و دیگری از کار بازو، نانی به دست می آورد و می خورد و همواره در رنج کار کردن بود.

یک روز برادر توانگر به برادر زحمت کش خود گفت: چرا چاکری شاه نکنی، تا از رنج کار کردن نجات یابی؟

برادر کارگر گفت: تو چرا کار نکنی تا از ذلت خدمت به شاه نجات یابی؟ که خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و نشستن بهتر از بستن شمشیر طایی به کمر برای خدمت شاه است.

? به دست آهن تفته کردن خمیر
? به از دست بر سینه پیش امیر

? عمر گرانمایه در این صرف شد
? تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

? ای شکم خیره به تایی بساز
? تا نکنی پشت به خدمت دو تا

حکایتهای_گلستان_سعدی

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 04:47:00 ب.ظ ]





  تربیتی   ...

پرهیز از غضب

مردی خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: یا رسول الله! مرا چیزی بیاموز که باعث سعادت و خوشبختی من باشد. حضرت فرمود: «برو و غضب نکن و عصبانی مباش!» مرد گفت: همین نصیحت برایم کافی است.

سپس نزد خانواده و قبیله اش بازگشت. دید پس از او حادثه ناگواری رخ داده است؛ قبیله او با قبیله دیگر اختلاف پیدا کرده و مقدمه جنگ میان آن دو آماده است و کار به جایی رسیده که هر دو قبیله در برابر یکدیگر صف آرایی کرده، اسلحه به دست گرفته اند و آماده یک جنگ خونین هستند. در این حال، مرد برانگیخته شد و بی درنگ لباس جنگی پوشید و در صف بستگان خود قرار گرفت.

ناگاه اندرز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده بود: غضب نکن، به خاطرش آمد. فوری سلاح جنگ را بر زمین گذاشت و به سوی قبیله ای که با خویشان او آماده به جنگ بودند، شتافت و به آنان گفت: مردم! هرگونه ضرر و زیان مثل (زخم و قتل…) که از جانب ما به شما وارد شده و علامت ندارد (ضارب و قاتلی معلوم نیست)، به عهده من است و من آن را به طور کامل از مال خود می پردازم و هرگونه زخم و قتل که ضارب و قاتلش معلوم است، از آنها بگیرید.

بزرگان قبیله پیشنهاد عاقلانه او را شنیدند، دلشان نرم شد و شعله غضبشان فرو نشست و از او تشکر کردند و گفتند: ما هیچ گونه نیازی به این چیزها نداریم و خودمان به پرداخت جریمه و عفو و گذشت سزاوار هستیم. بدین گونه، با ترک غضب، هر دو قبیله با یکدیگر صلح و آشتی کردند و آتش کینه و عداوت در میانشان خاموش گردید. 

? متاسفانه ما امروزه در جامعه خودمون شاهد این هستیم که بخاطره چیزهای جزئی مثل جای پارک و تصادف ماشین و ….مردم نمیتونن خشم خودشونو کنترل کنن و باعث اتفاق های ناگواری میشه. سعی کنیم سعه صدر بیشتری از خودمون نشون بدیم.
داستان_های_بحارالانوار

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 04:44:00 ب.ظ ]





  داستان   ...

ﺗﻮﺑﻪ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ

ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﻳﻜﺎﻥ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻣﺤﻤﻮﺩ (ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ) ﻣﺮﺩﻯ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﺪﻛﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺑﻪ ﻇﻠﻢ ﻭ ﻓﺴﻖ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﻮﺩ.

ﺭﻭﺯﻯ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺟﻌﺖ ﺍﺯ ﺷﻜﺎﺭ، ﮔﺬﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩ ﻋﺎﺭﻓﻰ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺪﺍﻥ ﺟﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ.

ﺷﻴﺦ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩ. ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻯ ﻧﺸﺴﺖ، ﺳﭙﺲ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﺮﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻠﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﻧﺪﺍﺩﻯ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﻜﺮﺩﻯ.

ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﻋﻤﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻮﻝ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﻪ ﻇﺎﻟﻤﻰ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﻨﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ، ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻧﻜﻨﺪ ﺗﺎ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯ». ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ ﻭ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ، ﻣﻰ ﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ.

ﺍﻳﻦ ﻛﻠﺎﻡ ﭘﺮﺍﻟﻬﺎﻡ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ ﺍﺛﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻝ ﺳﺨﺘﺶ ﭼﻮﻥ ﻣﻮﻡ ﻧﺮﻡ ﺷﺪ. ﺯﺑﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ! ﻧﺼﻴﺤﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﺠﺮﻣﺎﻥ ﻭ ﻋﺎﺻﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺁﻳﺪ، ﺑﻔﺮﻣﺎﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺷﻤﺎ ﺍﺛﺮ ﺑﺨﺸﺪ.

ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻯ ﺯﺑﻴﺮ ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻯ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺳﺮﺍﻯ ﺍﺳﺖ: ﻳﻜﻰ ﺑﺎﻗﻰ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻓﺎﻧﻰ. ﺑﻬﺘﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻯ ﻓﺎﻧﻰ ﺳﺮ ﻓﺮﻭﺩ ﻧﻴﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﻗﻰ ﺩﺍﺭﻯ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ: «حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خَطیئةِ: عشق به دنیا ریشه هر گناه است».

?ﻣﻠﻚ ﻋﻘﺒﻰ ﺧﻮﺍﻩ ﻛﻮﺧﺮّﻡ ﺑﻮﺩ
?ﺫﺭﻩ ﺯﺍﻥ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ

?ﺟﻬﺪ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﻧﺸﺴﺖ
?ﺫﺭﻩ ﺯﺍﻥ ﻋﺎﻟﻤﺖ ﺁﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ

ﭼﻮﻥ ﺯﺑﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﺷﻨﻴﺪ، ﺑﮕﺮﻳﺴﺖ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﻪ ﺷﺮﻑ «ﺗﻮﺑﻮﺍ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﺑﺔ ﻧﺼﻮﺣﺎ» ﻣﺸﺮّﻑ ﮔﺮﺩﻳﺪ. ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺗﻮﻓﻴﻖ، ﺭﻓﻴﻖ ﺍﻭ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺣﺮﺍﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻣﻜﻪ ﻣﻌﻈﻤﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻮﺑﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻛﺎﻣﻞ ﻧﻤﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﺮﮔﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺣﻖ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺮﺩﻳﺪ.

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 04:25:00 ب.ظ ]





  تربیتی   ...

رسم امانت داری

مقدس اردبیلی برای رفتن از نجف به کاظمین حیوانی را اجاره کرده بود. شخصی امانت کوچکی به او داد که به صاحبش برساند. مرحوم مقدس اردبیلی امانت را در جیب خود گذاشت؛ اما بر آن حیوان سوار نشد.

وقتی دلیلش را پرسیدند. جواب داد:
این حیوان را از صاحبش اجاره کردم که خود بر آن سوار شوم نه این که چیز دیگری با خود بیاورم. حالا این خیانت در امانت است که من سوار حیوان شوم!

موضوعات: اخلاقی, تربیتی  لینک ثابت



 [ 04:15:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع