کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

السلام علیک یا ابا عبدالله(علیه السلام)



  اللهم عجل لولیک الفرج   ...

سا ل جدید را با دعا برای ظهور آقا آغاز کنید زیرا که درمان همه درد هاست

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

موضوعات: خبر  لینک ثابت



[شنبه 1396-12-26] [ 06:10:00 ق.ظ ]





  دو چیز مد نظرت باشه   ...

💌هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن :
①پدر ②مادر

💌هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو :
①نمیتونم ②بد شانسم

💌هیچ وقت این دو تا کارو نکن :
①دروغ ②غیبت

💌همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:①آرامش با یاد خدا ②دعای پدرو مادر

💌همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
①دوستای گذشته رو②خاطرات خوبت رو

💌همیشه به این دو نفر گوش کن :
①فرد با تجربه ②معلم خوب

💌همیشه به دو تا چیز دل ببند :
①صداقت ②صمیمیت

💌همیشه دست این دو نفرو بگیر:
①یتیم و فقیر

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:09:00 ق.ظ ]





  اللهم صل علی محمد و آل محمد   ...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:08:00 ق.ظ ]





  اللهم عجل لولیک الفرج   ...

عمر سال به
اتمام رسید
و عمــر غیبت او نه!

و ما دفتر سال را
بی حضــــــــــور
او می‌بندیــــــــــمـ …
خودت فکری به حال و روزمان کن …
🔸 اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:08:00 ق.ظ ]





  من و یک مجروح ناشناس   ...

من و یک مجروح ناشناس!

روی قله بودیم اما از زمین و آسمان رو سرمان آتش می‌ریختند. انگار پرنده‌ای باشیم در آسمان که شکارچی از نوک مگسک سلاحش نشانه‌مان برود و …
برف تا کمرمان بود و سرما دست به دست‌ِ دشمن، پیرمان را درمی‌آورد. ناغافل ترکش آواره‌ای چون همای سعادت انتخابم کرد و خورد تو پهلوم و دراز به دراز افتادم زمین روی برف. فرمانده آمده سراغم. بعد امدادگر بود که سریع زخم‌بندی‌ام کرد و قرار شد بروم پایین. حالا از من اصرار که بمانم و از فرمانده تحکم که نه! برو پایین. زخمم گزگز می‌کرد. آخر سر وادار شدم که بروم. فرمانده به چند مجروح که گوشه‌ای افتاده بودند اشاره کرد و گفت: «یکی از اینها را قلمدوش کن و ببر. می‌توانی؟» حرفی نداشتم. رفتم سراغ یکی از مجروحین که کلاه و اورکت، صورتش را پوشانده بود و پاهایش آش و لاش شده بود. مثل دوالپا پرید کولم و یا علی از تو مدد.
خمپاره و توپ بود که بدرقه‌ام می‌کرد و گوشه و کنار منفجر می‌شد و من و مجروح روی کولم هی ‌می‌افتادیم و پا می‌شذیم. بنده خدا نه ناله می‌کرد و نه حرفی می‌زد. فکری شدم که حتما حجالت زده است و خودش را مدیونم می‌داند. بین راه چند بار گفتم اخوی بی‌خیال. من که دارم پایین می‌روم تو را هم می‌برم. لااقل حرفی. حکایتی تعریف کن راه کوتاه شود و زودتر پایین برسم. اما او لام تا کام حرف نزد که نزد. تو دلم گفتم آدم این‌قدر خجالتی و باحیا. بابا ای والله!
همین که رسیدم پایین، چند نفر آمدند تا مجروج را از کولم بگیرند. او زد روی شانه‌ام و گفت: «یا أخی! رحم الله والدیک.» یک لحظه نفس در سینه‌ام حیس شد و سرم گیج رفت. پریدم و کلاهش را کنار زدم. ای دل غافل این همه مدت داشتم یک سرهنگ سبیل کلفت عراقی را خرحمالی می‌کردم! اگر بچه‌ها جلویم را نمی‌گرفتند، خرخره‌اش را می‌جویدم

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:07:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع
 
 
مداحی های محرم