کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

بسم الله الرحمن الرحیم



  جوان عاشق   ...

داستان جوان عاشق

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای ازبندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد.

جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.

روزی گذر پادشاه برمکان او افتاد، احوال وی راجویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست. در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند.

جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد. همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت. ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند.

بعد از مدتها جستجو او را یافت. گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست، از آن فرار کردی؟

جوان گفت: «اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانه ام آورد، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه ی خویش نبینم؟»

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-04-20] [ 03:15:00 ب.ظ ]





  مادر   ...

داستان دسته گلی برای مادر

ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ. ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﺴﺖ ﺷﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﺏ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.

ﻣﺮﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﺨﺮﻡ ﻭﻟﯽ ﭘﻮﻟﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ، ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯿﺨﺮﻡ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﺪﻫﯽ.

ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ. ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺣﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻭ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺍﺷﺖ. ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ، ﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ،
ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﻟﺶ ﺷﮑﺴﺖ.
ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ، ﺑﻪ ﮔﻞ ﻓﺮوشى برگشت، ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺭﺍ ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ 200 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺪﻫﺪ !

ﺷﮑﺴﭙﯿﺮ چه زیبا گفت: ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﺎﺝ ﮔﻞ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ، ﺷﺎﺧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﯿﺎﻭﺭ…

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



 [ 03:13:00 ب.ظ ]





  محبت خدا   ...

روزی شخصی با دوستش داشت درد دل میکرد و می گفت :
کار خدا را میبینی ! فلان کار مرا درست نمیکند و فلان چیز را به من نمی دهد…!

اما به بعضی ها خیلی چیزها را می دهد که من آرزویش را دارم!!!

در همین هنگام، پسر این شخص آمد و به پدرش گفت :

بابا! برام موتور میخری ؟

این شخص به پسرش گفت :

صبر کن ! صبر کن تا بزرگ شوی ! گواهینامه بگیری ! اونوقت قول میدم برات بگیرم، تو الان کوچکی و برات زوده، یک موقع تصادف میکنی و به کسی میزنی و گواهینامه هم نداری و…..!!

بالاخره برات خیلی خطر داره !

پسرش با ناراحتی رفت !!!!!

دوستش رو به این شخص کرد و گفت :
تو چرا برای فرزندت موتور نمی خری ؟

آن شخص گفت : من که دشمنش نیستم و دوستش دارم و بچمه و به موقع براش میخرم .!

دوستش گفت : پس خداوند که دانای جهان است، با تو رفتاری میکند که تو با بچه ات میکنی ؛ زیرا تو را دوست دارد..

پس صبر کن !!! و اگر فرزند تو برایت مهم نباشد و در کودکی برایش موتور را فراهم می کردی، اما میدانی که خطرات در کمینش است، ولی او نمی داند و باز به دوستانش حسادت میکند که :

پدر ! چرا بچه فلانی موتور دارد و من ندارم!!!

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, تربیتی, خدا  لینک ثابت



[سه شنبه 1397-04-19] [ 06:59:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

دلبستگی به مال دنیا
داستان عالم و شیطان
نشکن‌ نمیگم

یکی ازعلمای ربانی نقل می کرد: درایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت وبسیارآن رادوست می داشت، همواره در یاد آن بود که گم نشود و آسیبی به آن نرسد، اوبیمارشد وبراثربیماری آنچنان حالش بد شدکه حالت احتضار و جان دادن پیداکرد، دراین میان یکی ازعلماء در آنجا حاضربود و او را تلقین می داد و می گفت: بگولااله الاالله.

اودرجواب می گفت: نشکن نمی گویم: ماتعجب کردیم که چرابه جای ذکرخدا، می گوید: نشکن نمی گویم، همچنان این معمابرای مابدون حل ماند، تااینکه حال آن دوست بیمارم اندکی خوب شدومن ازاو پرسیدم، این چه حالی بودکه پیداکردی، مامی گفتیم بگولا اله الاالله، تودرجواب می گفتی: نشکن نمی گویم.

اوگفت: اول آن ساعت رابیاوریدتابشکنم، آن را آوردندوشکست، سپس گفت من دلبستگی خاصی به این ساعت داشتم، هنگام احتضارشمامی گفتیدبگو لااله الاالله، شیطان را دیدم که همان ساعت رادریک دست خودگرفته، وبادست دیگرچکشی بالای آن ساعت نگه داشته ومی گوید: اگربگوئی لااله الاالله، این ساعت رامی شکنم، من هم به خاطرعلاقه وافری که به ساعت داشتم می گفتم: ساعت رانشکن، من لااله الا الله نمی گویم

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, تربیتی, داستانک  لینک ثابت



 [ 06:41:00 ب.ظ ]





  سئوال و جواب با مردگان   ...

جواب مرده ای که با دعای پیامبر خدا در گورستان زنده شددر باره ثمره مال اندوزی و غفلت از آخرت

آورده اند که: در زمان بنی اسرائیل، یکی از پیغمبران با اصحابش از گورستانی می گذشت و اصحاب گفتند:

ای پیغمبر خدا! از باری تعالی بخواه که یکی از اهل قبور زنده شده از مرگ و احوالات جان کندن و سوال نکیر و منکر و قبر و برزخ ما را خبر دهد.!

آن پیغمبر دست به دعا برداشت و از دعای او شخصی که تمام اعضای او سیاه بود از قبر بیرون آمد و به آواز فصیح گفت:

یا اهل عالم الدنیا انا من تسعین سنه فما ذهب مراره الموت من حلقی؛ ای اهل دنیا! نود سال است که من مرده ام هنوز تلخی جان کندن از کامم بیرون نرفته است پس شما که در قید حالت هستید از حال خود غافل نشوید و از حلال و حرام اجتناب کنید و حق و باطل را بدانید که آنجا را مهیا کنید که کسی بعد از شما برایتان به جا نیاورد و بدانید که همه می باید شربت مرگ را بچشید.!

پیغمبر به او گفت! ای مرد! تو در دنیا چه کرده بودی؟

گفت ای پیغمبر خدا من از اهل دنیا بودم، دنیا را دوست می داشتم و همیشه در پی جمع کردن مال حریص بودم و با اینکه می شنیدم در آخرت این گونه عذاب ها است ولی شیطان ملعون مرا از راه به در برده و دنیا را در چشم من شیرین کرد هر چه مال جمع کرده بودم همه را برای وارثان گذاشتم و با دست تهی به این مقام رسیدم و آن مال، وبال شد، هم اکنون وارثان می خورند و هیچ یادی از من نمی کنند

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



 [ 02:32:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع