روزی شخصی با دوستش داشت درد دل میکرد و می گفت :
کار خدا را میبینی ! فلان کار مرا درست نمیکند و فلان چیز را به من نمی دهد…!
اما به بعضی ها خیلی چیزها را می دهد که من آرزویش را دارم!!!
در همین هنگام، پسر این شخص آمد و به پدرش گفت :
بابا! برام موتور میخری ؟
این شخص به پسرش گفت :
صبر کن ! صبر کن تا بزرگ شوی ! گواهینامه بگیری ! اونوقت قول میدم برات بگیرم، تو الان کوچکی و برات زوده، یک موقع تصادف میکنی و به کسی میزنی و گواهینامه هم نداری و…..!!
بالاخره برات خیلی خطر داره !
پسرش با ناراحتی رفت !!!!!
دوستش رو به این شخص کرد و گفت :
تو چرا برای فرزندت موتور نمی خری ؟
آن شخص گفت : من که دشمنش نیستم و دوستش دارم و بچمه و به موقع براش میخرم .!
دوستش گفت : پس خداوند که دانای جهان است، با تو رفتاری میکند که تو با بچه ات میکنی ؛ زیرا تو را دوست دارد..
پس صبر کن !!! و اگر فرزند تو برایت مهم نباشد و در کودکی برایش موتور را فراهم می کردی، اما میدانی که خطرات در کمینش است، ولی او نمی داند و باز به دوستانش حسادت میکند که :
پدر ! چرا بچه فلانی موتور دارد و من ندارم!!!
[سه شنبه 1397-04-19] [ 06:59:00 ب.ظ ]