مردی ثروتمند وارد رستورانی شد ،

نگاهی به اطراف انداخت و دید زنی سیاه ‌پوست در گوشه‌ای نشسته است . به سوی گارسون رفت و کیف پولش را در آورد فریاد زد ، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم ، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است !
گارسون پول را گرفته و به همه غذای رایگان داد ، جز آن زن سیاه پوست…
زن به جای آن که مکدر شود نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت تشکّر می‌کنم !
مرد خشمگین شد دیگربار با صدای بلند گفت این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سیاه که در آن گوشه نشسته است دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به پخش غذا کرد و آن زن سیاه را مستثنی نمود. زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم !

مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید ، این زن سیاه‌پوست دیوانه است ؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر می‌کند و لبخند می‌زند. گارسون لبخندی زد و گفت ، خیر قربان او دیوانه نیست ! او صاحب این رستوران است !


🕯 شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما می‌کنند نادانسته به نفع ما باشد …

 

موضوعات: کربلا  لینک ثابت



[شنبه 1402-07-22] [ 07:25:00 ق.ظ ]