? تشرف ابو راجح حمامى ?

? در حله به مرجان صغیر, که حاکمى ناصبى بود, خبر دادند ابو راجح , پیوسته صحابه را سب و سرزنش مى کند.
دستور داد که او را حاضر کنند.
وقتى حاضر شد, آن بى دینان به قدرى او را زدند که مشرف به هلاکت شد و تمام بدن او خرد گردید, حتى آن قدر به صورتش زدند که دندانهایش ریخت.

? بعد هم زبان او را بیرون آوردند و با زنجیر آهنى بستند.
بینى اش را هم سوراخ کردند و ریسمانى از مو داخل سوراخ بینى او کردند.
سپس حاکم آن ریسمان را به ریسمان دیگرى بست و به دست چند نفر از مامورانش سپرد و دستورداد او را با همان حال , در کوچه هاى حله بگردانند و بزنند.
آنها هم همین کار را کردند, به طورى که بر زمین افتاد و نزدیک به هلاکت رسید.

♦️ وضع او را به حاکم ملعون خبر دادند.
آن خبیث دستور قتلش را صادر کرد.
حاضران گفتند:
او پیرمردى بیش نیست و آن قدر جراحت دیده که همان جراحتها او را از پاى در مى آورد و احتیاج به اعدام ندارد, لذا خود را مسئول خون او نکن.
خلاصه آن قدر با او صحبت کردند, تا دستور رهایى ابوراجح را داد.

? بستگانش او را به خانه بردند و شک نداشتند که در همان شب خواهد مرد.
صبح ,مردم سراغ او رفتند, ولى با کمال تعجب دیدند سالم ایستاده و مشغول نماز است ودندانهاى ریخته او برگشته و جراحتهایش خوب شده است , به طورى که اثرى از آنهانیست.
تعجب کنان قضیه را از او پرسیدند.

? گفت: من به حالى رسیدم که مرگ را به چشم دیدم.
زبانى برایم نمانده بود که از خداچیزى بخواهم , لذا در دل با حق تعالى مناجات و به مولایم حضرت صاحب الزمان علیه السلام استغاثه کردم.

ناگاه دیدم حضرتش دست شریف خود را به روى من کشیدند, و فرمودند:

? از خانه خارج شو و براى زن و بچه ات کار کن
چون حق تعالى به تو عافیت مرحمت کرده است.

پس از آن به این حالت که مى بینید, رسیدم.

شیخ شمس الدین محمد بن قارون (ناقل قضیه ) مى گوید:

? به خدا قسم ابوراجح مردى ضعیف اندام و زرد رنگ و بدصورت و کوسج (مردى که محاسن نداشته باشد) بود ومن همیشه براى نظافت به حمامش مى رفتم.

خوش هیکل شده بود در منزلش دیدم.
ریش او بلند و رویش سرخ ,به طورى که مثل جوان بیست ساله اى دیده مى شد.
و به همین هیئت و جوانى بود, تاوقتى که از دنیا رفت.

? بعد از شفا یافتن , خبر به حاکم رسید.
او هم ابوراجح را احضار کرد و وقتى وضعیتش را نسبت به قبل مشاهده کرد, رعب و وحشتى به او دست داد.

از طرفى قبل از این جریان , حاکم همیشه وقتى که در مجلس خود مى نشست , پشت خود را به طرف قبله و مقام حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه، که در حله است مى کرد, ولى بعد از این قضیه , روى خود را به سمت آن مقام کرده و با اهل حله , نیکى و مدارا مى نمود و بعد از چند وقتى به درک واصل شد, در حالى که چنین معجزه روشنى در آن خبیث تاثیرى نداشت.

? ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-06-04] [ 07:17:00 ب.ظ ]