مکتب وجدان

دانش آموزی چنین حکایت می کند: ساعت امتحان درس دینی بود. تنبلی و سستی در درس خواندن کار دستم داده بود و اضطراب سراپای وجودم را فرا گرفته بود. چه کنم؟

هر لحظه فکری به ذهنم می آمد آخر تصمیم خود را گرفتم و از روشی که قبلاً نیز بارها استفاده کرده بودم، کمک گرفتم. آری، کتاب بینش دینی را در کشوی میزی گذاشته و با ظرافت تمام آن را طوری قرار دادم که نه کسی متوجه شود و نه به هنگام استفاده دچار مشکل شوم. لحظه ای احساس آرامش کردم.

معلم وارد کلاس شد و سؤالها را به ما داد و من آماده… اما ناگهان او همه بچه های کلاس را غافلگیر کرد. آهسته به سوی تخته سیاه رفت و بر روی آن آیه ای کوتاه نوشت:

«إِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرصادِ: به راستی خدای تو در کمین گنهکاران است»(فجر/ 14)

سپس رو به ما کرد و گفت: آخرین نفر ورقه های امتحان بچه ها را به دفتر بیاورد و به من تحویل بدهد. و آنگاه پیش چشمان مبهوت ما از کلاس خارج شد.

او نگاه همواره ناظر خداوند را به یاد ما آورد و خود رفت، حالت عجیبی به من دست داد. در ورقه ام هیچ چیز ننوشتم، جز یک بیت شعر:

? خوشا در مکتب وجدان نشستن
? شدن صفر و زنامردی گسستن

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-06-14] [ 03:18:00 ب.ظ ]