کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

سوره مبارکه ابراهیم آیه 42



  تفسیر    ...

شان نزول آیه 18 از سوره آل عمران

از کلبى نقل نمایند که دو نفر از احبار به شام آمدند و به مسجد رفته و رسول خدا صلى الله علیه و آله را ملاقات نمودند و وى را به همان صفتى یافتند که در انجیل خوانده بودند و دانستند که این پیامبر همان پیامبر آخرالزمان است، لذا به رسول خدا گفتند: آیا تو محمدى؟ پیامبر فرمود: بلى، سپس گفتند: آیا تو احمدى؟ فرمود: آرى، سپس گفتند: تو را از شهادتى مى پرسیم اگر به ما جواب دادى به تو ایمان خواهیم آورد. فرمود: بپرسید. گفتند: به ما خبر بده از بزرگترین شهادتى که در کتاب خدا است. سپس جبرئیل فرود آمد و این آیه را که دال بر شهادت ذات خداوند به یکتائى است نازل نمود.

? تفسیر کشف الاسرار و روض الجنان

موضوعات: نکته ای از قرآن, جهت منبر  لینک ثابت



[سه شنبه 1397-04-26] [ 08:06:00 ق.ظ ]





  مرگ   ...

فرار از مرگ به هندوستان

أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فی بُرُوجٍ مُشَیَّدَة…(النساء: 78)
《هر کجا باشید مرگ شما را میگیرد اگر چه در برجهای محکم باشید…》

داستان:
در زمان حکومت حضرت سلیمان مردی ساده اندیش در حالی که وحشت و نگرانی او را فرا گرفته بود و بر اثر ترس چهرهاش زرد و لبهایش کبود گشته بود، سراسیمه نزد سلیمان آمد و با عجز و لابه گفت: «ای سلیمان! به من پناه بده.»
سلیمان فرمود: «چه شده است و حاجتت چیست؟»
او عرض کرد: «امروز عزراییل با خشم به من نگاه کرد. بر اثر آن وحشت کردم و اینک به محضر شما پناه آوردهام. از تو تقاضا دارم که به باد فرمان بدهی که مرا از اینجا شهر به جایی دور در هندوستان ببرد تا از چنگ عزراییل رهایی یابم.»
سلیمان به تقاضای او را اجابت کرد:
روز بعد در وقت دیدار سلیمان با شخصیتها سلیمان عزراییل را دید و از او پرسید: «چرا به این بینوا با چشم خشمگین نگریستی، به طوری که بر اثر آن مضطرب و از وطن آواره گشت و بیخانمان گردید؟
عزراییل در پاسخ گفت: «خداوند فرمان داده بود که روح آن مرد را در هندوستان قبض کنم ولی من او را دیروز در اینجا دیدم و حیران گشتم که اگر او صد پر داشته باشد قادر نیست که خود را به هندوستان برساند
من طبق فرمان حق برای قبض روح او به هندوستان رفتم، او
را آنجا یافتم و جانش را قبض کردم
چون به امر حق به هندستان شدم
دیدمش آنجا و جانش بستدم

⛅️اللهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج…⛅️

موضوعات: جهت منبر, از هر دری  لینک ثابت



 [ 08:05:00 ق.ظ ]





  داستان آشپزی   ...

ضرب المثل
یک خشت هم بگذار در دیگ
عروس خودپسندی ، آشپزی بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگی می کرد، مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت.

یک روز مادرشوهر مریض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند.

عروس می خواست پلو بپزد ولی بلد نبود ، پیش خودش فکر کرد اگر از کسی نپرسد پلویش خراب می شود و اگر از مادرشوهرش بپرسد آبرویش می رود و او را سرزنش می کند .

پیش مادر شوهرش رفت و سعی کرد طوری سوال کند که او متوجه نشود که بلد نیست آشپزی کند .

از مادرشوهر پرسید : چند پیمانه برنج بپزم که نه کم باشد ، نه زیاد ؟

مادر شوهر جواب سوال را داد و پرسید : پختن آنرا بلدی ؟

عروس گفت : اختیار دارید تا حالا هزار بار پلو پخته ام ولی اگر شما هم بفرمائید بهتر است .!

مادرشوهر گفت : اول برنج را خوب باید پاک می کنی .

عروس گفت : میدانم .

مادرشوهر گفت : بعد دو بار آنرا می شوئی و می گذاری تا چند ساعت در آب بماند .

عروس گفت : میدانم .

مادرشوهر گفت : برنجها را توی دیک می ریزی و روی آن آب می ریزی و کمی نمک می ریزی و می گذاری روی اجاق تا بجوشد .

عروس گفت : اینها را می دانم .

مادرشوهر گفت : وقتی دیدی مغز برنج زیر دندان خشک نیست، آنرا در آبکش بریز تا آب زیادی آن برود، بعد دوباره آنرا روی دیک بگذار و رویش را روغن بده .

عروس گفت : اینها را می دانم .

مادر شوهر از اینکه هی عروس می گفت خودم می دانم ناراحت شد و فکر کرد به او درسی بدهد تا اینقدر مغرور نباشد ، برای همین گفت : یک خشت هم بر در دیک بگذار و روی آنهم آتش بریز و بگذار تا یک ساعت بماند و برنج خوب دم بکشد .!

عروس گفت : متشکرم ولی اینها را می دانستم .!

عروس به تمام حرفها عمل کرد و آخر هم یک خشت خام بر در دیک گذاشت ولی بعد از چند دقیقه خشت بر اثر بخار دیک وا رفت و توی برنجها ریخت .!

عروس که رفت پلو را بکشد دید پلو خراب شده و به شوهرش گله کرد.!

شوهرش پرسید : چرا خشت روی آن گذاشتی ؟

عروس گفت : مادرت یاد داد، راسته که میگن عروس و مادرشوهر با هم نمی سازند .!

مادر شوهر رسید و خنده کنان گفت : دروغ من در جواب دروغهای تو بود ،  من اینکار را کردم تا خودپسندی را کنار بگذاری و تجربه دیگران را مسخره نکنی .

عروس گفت : من ترسیدم شما مرا سرزنش کنید .

مادر شوهر گفت : سرزنش مال کسی است که به دروغ می خواهد بگوید که همه چیز را می دانم.

هیچ کس از روز اول همه کارها را بلد نیست ولی اگر خودخواه نباشد بهتر یاد می گیرد، حالا هم ناراحت نباشید ، من جداگانه برایتان پلو پخته ام و حاضر است بروید آنرا بیاورید و سر سفره ببرید..

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, از هر دری, آشپزی  لینک ثابت



 [ 06:04:00 ق.ظ ]





  گناه نکنیم   ...

️بعضیا میگن؛
خدا مهربون‌تر از اینه که مثلا ما رو بخاطر فلان گناه ساده!! مجازات کنه‼️

? پس اگه خدا مهربون‌تر از اینه که ما رو بخاطر چند رکعت نماز قضا یا روزه‌خواری یا بیرون موندن چندتار مو و چندتا جمله غیبت و دروغ و… مجازات کنه، بنظرتون آیا از #دین و #دستورات همون خدا چیزی باقی می‌مونه⁉️ ?

⚡️از کجا معلوم این گناهان به ظاهر ساده کم کم عامل بی‌خداییمون نشه و انسانیت‌مون رو ازمون نگیره؟؟

قبول کن که با دین هم حالت بهتره، هم زندگیت و هم عاقبتت ? ✨

موضوعات: جهت منبر, اجتماعی حجاب, از هر دری  لینک ثابت



 [ 05:55:00 ق.ظ ]





  درس اخلاق   ...

️خـدا همـہ را امتحاڹ می‌ڪند

خوش بہ سعـادت ڪسی ڪہ علاقہ‌هاے بی‌ارزش ندارد و از علاقہ‌هاے با ارزشش هم می‌تواند بگذرد. خدا همہ را امتحاڹ می‌ڪند. آدم‌هاے بد را بر سر علاقہ‌هاے بی ارزش امتحاڹ می‌ڪند و آدم‌هاے خوب را بر سر علاقہ‌هاے خوب

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, از هر دری, کلام علما  لینک ثابت



 [ 05:30:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع