حڪـایــت
عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد.
دید کاسه ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه ای افتاده و گربه در آن آب میخورد.
دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن می نهد.

لذا گفت: عموجان چه گربه ی قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟

رعیت گفت: چند می خری؟

گفت: یک درهم.

رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه فروش داد…
و گفت: خیرش را ببینی.

عتیقه فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت:

عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه اش شود بهتر است کاسه ی آب را هم به من بفروشی.

رعیت گفت: قربان، من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروخته ام، کاسه فروشی نیست.

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



[پنجشنبه 1397-05-25] [ 05:42:00 ق.ظ ]