کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

اتحاد مسلمانان جهان



  اللهم صل علی محمد و آل محمد   ...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

موضوعات: خبر  لینک ثابت



[شنبه 1396-12-26] [ 06:08:00 ق.ظ ]





  اللهم عجل لولیک الفرج   ...

عمر سال به
اتمام رسید
و عمــر غیبت او نه!

و ما دفتر سال را
بی حضــــــــــور
او می‌بندیــــــــــمـ …
خودت فکری به حال و روزمان کن …
🔸 اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:08:00 ق.ظ ]





  من و یک مجروح ناشناس   ...

من و یک مجروح ناشناس!

روی قله بودیم اما از زمین و آسمان رو سرمان آتش می‌ریختند. انگار پرنده‌ای باشیم در آسمان که شکارچی از نوک مگسک سلاحش نشانه‌مان برود و …
برف تا کمرمان بود و سرما دست به دست‌ِ دشمن، پیرمان را درمی‌آورد. ناغافل ترکش آواره‌ای چون همای سعادت انتخابم کرد و خورد تو پهلوم و دراز به دراز افتادم زمین روی برف. فرمانده آمده سراغم. بعد امدادگر بود که سریع زخم‌بندی‌ام کرد و قرار شد بروم پایین. حالا از من اصرار که بمانم و از فرمانده تحکم که نه! برو پایین. زخمم گزگز می‌کرد. آخر سر وادار شدم که بروم. فرمانده به چند مجروح که گوشه‌ای افتاده بودند اشاره کرد و گفت: «یکی از اینها را قلمدوش کن و ببر. می‌توانی؟» حرفی نداشتم. رفتم سراغ یکی از مجروحین که کلاه و اورکت، صورتش را پوشانده بود و پاهایش آش و لاش شده بود. مثل دوالپا پرید کولم و یا علی از تو مدد.
خمپاره و توپ بود که بدرقه‌ام می‌کرد و گوشه و کنار منفجر می‌شد و من و مجروح روی کولم هی ‌می‌افتادیم و پا می‌شذیم. بنده خدا نه ناله می‌کرد و نه حرفی می‌زد. فکری شدم که حتما حجالت زده است و خودش را مدیونم می‌داند. بین راه چند بار گفتم اخوی بی‌خیال. من که دارم پایین می‌روم تو را هم می‌برم. لااقل حرفی. حکایتی تعریف کن راه کوتاه شود و زودتر پایین برسم. اما او لام تا کام حرف نزد که نزد. تو دلم گفتم آدم این‌قدر خجالتی و باحیا. بابا ای والله!
همین که رسیدم پایین، چند نفر آمدند تا مجروج را از کولم بگیرند. او زد روی شانه‌ام و گفت: «یا أخی! رحم الله والدیک.» یک لحظه نفس در سینه‌ام حیس شد و سرم گیج رفت. پریدم و کلاهش را کنار زدم. ای دل غافل این همه مدت داشتم یک سرهنگ سبیل کلفت عراقی را خرحمالی می‌کردم! اگر بچه‌ها جلویم را نمی‌گرفتند، خرخره‌اش را می‌جویدم

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:07:00 ق.ظ ]





  مثل مداد تراش   ...

✏️مثل مداد تراش!

مداد وقتی تراش می‌خورد درست است چیزهایی از او کم می‌شود اما روان تر می‌نویسد راحت‌تر می‌نویسد.
مصیبت‌ها هم مثل مداد تراش‌اند؛ درست است از ما چیزهایی کم می‌کنند اما سیر و حرکت ما را در راه خدا روان‌تر می‌کنند.
این است که قرآن کریم می‌فرماید:
«إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا»
(شرح/6)
از این عسرت‌ها و سختی‌ها رنجیده خاطر مباش، چون آن‌ها با خود راحتی‌ها و موهبت‌ها را به ارمغان می‌آورند و البته بهره‌مند خواهی شد.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:07:00 ق.ظ ]





  مثل نسیم   ...

🌷 مثل نسیم!

غنچه‌ها گل می‌شوند، یعنی باز و شکوفه می‌شوند، اما با کمک نسیم.
و نسیم اگر چه بی مُزد و منت گره از کار فرو بسته غنچه‌ها می‌گشاید،اما خود نیز بی‌نصیب نمی‌ماند،خود نیز عطر آگین می‌شود.
خوشا به احوال آن مردمی که مثل نسیم مثل باد بهار، گره از کار خلق می‌گشایند…

چو غنچه گر چه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می‌باش

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:06:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع
 
 
مداحی های محرم