پس انجیر کجا رفت؟

گویند: ظریفی به در خانه خواجه ای بخیل آمد و چشم بر درز در نهاد. دید که خواجه طبقی انجیر در پیش دارد و به رغبت تمام می خورد. ظریف حلقه بر در زد خواجه طبق انجیر را در زیر دستار پنهان کرد و ظریف آن را دید. پس برخاست و در بگشاد.

ظریف به خانه او آمد و بنشست خواجه گفت: چه کسی هستی و چه هنری داری؟ گفت: مردی حافظ و قاریم و قرآن را به ده قرائت می کنم. و فی الجمله آوازی و لهجه ای نیز دارم. خواجه گفت: برای من از قرآن، آیتی برخوان.

ظریف آغاز کرد که (وَالزَّیْتُونِ، وَطُورِ سِینِینَ، وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ/ قسم به زیتون و سوگند به طور سینین، و قسم به این شهر امن). خواجه گفت: «وَالتِّینِ» کجا رفت؟ ظریف گفت: زیر دستار.

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[شنبه 1397-02-22] [ 05:49:00 ق.ظ ]