داستانک
روزی کسی در کوچه پس گردنی محکمی به مردی زد و سپس شروع به عذرخواهی کرد که ببخشید اشتباه کردم و شما را به جای کس دیگر گرفته بودم.!

مرد قانع نشد ، گریبان او را گرفت و پیش قاضی برد و ماجرا را باز گفت.

قاضی حکم کرد: مرد در عوض یک پس گردنی به آن شخص بزند.!

مرد به این امر راضی نشد.

قاضی حکم کرد به عوض پس گردنی یک سکه طلا بایستی آن شخص به او بدهد. ناچار تسلیم شده و برای آوردن سکه از محکمه بیرون رفت.

مرد قدری به انتظار نشست، بعد در حالی که داشت در محکمه قدم میزد نگاهش به پس گردن کلفت قاضی افتاد پس درنگ نکرد و پس گردنی محکمی نثار قاضی کرد و گفت:

چون عیال در خانه منتظر من است و من زیاد وقت نشستن ندارم هر وقت آن مرد سکه را آورد شما در مقابل این پس گردنی آن سکه را بردارید

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[پنجشنبه 1397-05-04] [ 05:16:00 ب.ظ ]