? #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده

? دعا و لبیک خدا (داستانی تمثیلی از مثنوی)

مردی بود عابد و همیشه با خدای خویش راز و نیاز می‌نمود و داد الله الله داشت. روزی شیطان بر او ظاهر شد و وی را وسوسه کرد و به او گفت: 

ای مرد، این همه که تو گفتی، الله الله، سحرها از خواب خوش خویش گذشتی و بلند شدی و با این سوز و درد، هی گفتی: «الله،الله،الله» آخر یک مرتبه شد که تو لبیک بشنوی؟ تو اگر در خانه هر کس رفته بودی و این اندازه ناله کرده بودی، لااقل یک مرتبه جوابت را داده بودند.

این مرد دید ظاهراً حرفی است منطقی! و لذا در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و دیگر الله، الله نمی‌گفت! 

در عالم رؤیا هاتفی به او گفت: تو چرا مناجات خودت را ترک کردی؟ پاسخ داد: من می‌بینم این همه مناجات که می‌کنم و این همه درد و سوزی که دارم، یک مرتبه نشد در جواب من لبیک گفته شود. 

هاتف گفت: ولی من از طرف خدا مأمورم که جواب تو را بدهم. 

? گفت: همان الله تو لبیک ماست 
? آن ‌نیاز و سوز و دردت پیک ماست 

یعنی همان درد و سوز و عشق و شوقی که ما در دل تو قرار دادیم این خودش لبیک ماست!

? برای همین مولا علی علیه السلام در دعای کمیل عرض می کند: اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا؛ خدایا! آن گناهانی که سبب می شود دعا کردن من حبس شود، گناهانی که سبب می شود درد دعا کردن و درد مناجات نمودن از من گرفته شود، خدایا آن گناهانم را بیامرز

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[شنبه 1397-06-31] [ 02:43:00 ب.ظ ]