کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

گناهان_کلیدی!



  داستانک   ...

فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و تناول می کرد.

ابلیس نزدیک او آمد و گفت هیچ کس تواند این خوشه انگور تازه را مروارید سازد؟

فرعون گفت: نه.

ابلیس به لطایف سِحر آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت.!

فرعون تعجب کرد و گفت: عجب استاد مردی هستی!

ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت:
” مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت دعوی خدایی چگونه می کنی؟

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-03-06] [ 05:27:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

دهان پر از “کرم” پیرزن

یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید:

مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم.

اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشود را تحویل بگیرند.

یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش‌آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت:

این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد، از تعجب هاج و واج مانده بودم و آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و به داخل برگشتم.

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 06:54:00 ق.ظ ]





  داستانک   ...

گویند در عصر سلیمان نبى،
پرنده اى براى نوشیدن آب به سمت برکه اى پرواز کرد،
اما چند کودک را بر سر برکه دید،
پس آنقدر انتظار کشید تا کودکان از آن برکه متفرق شدند.

همینکه قصد فرود بسوى برکه را کرد، اینبار مردى را با محاسن بلند و آراسته دید که براى نوشیدن آب به آن برکه مراجعه نمود..

پرنده با خود اندیشید که این مردى باوقار و نیکوست و از سوى او آزارى به من متصور نیست.!

پس نزدیک شد، ولی آن مرد
سنگى به سویش پرتاب کرد و چشم پرنده معیوب و نابینا شد!

شکایت نزد سلیمان برد،
پیامبر آن مرد را احضار کرد، محاکمه و به قصاص محکوم نمود و دستور به کور کردن چشم داد.!

آن پرنده به حکم صادره اعتراض کرد و گفت:

چشم این مرد هیچ آزارى به من نرساند، بلکه ریش او بود که مرا فریب داد!
و گمان بردم که از سوى او ایمنم، پس به عدالت نزدیکتراست اگر محاسنش را بتراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند…!

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[جمعه 1397-03-04] [ 10:44:00 ق.ظ ]





  گوهر های فراوان   ...

این همه گوهر های فراوان ریخته!!!!!!

ابوسعید ابوالخیر در راه بود، گفت: هر جا که نظر می‌کنم، بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته، کسی نمی‌بیند و کسی نمی‌چیند…

گفتند: کو؟ کجاست؟

گفت: همه جاست، هر جا که می‌توان خدمتی کرد؛ یا هر جا که می‌توان راحتی به دلی آورد..

آن جا که غمگینی هست و آن جا که مسکینی هست..

آن جا که یاری طالب محبت است و آن جا که رفیقی محتاج محبت..

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[پنجشنبه 1397-03-03] [ 12:57:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

شرم از نظارت

در مکه، زن بدکاره ای بود. روزی وی با خود گفت: طاووس یمانی را از راه اطاعت و بندگی خدا بر می گردانم و به راه معصیت و گناه می کشانم. طاووس مرد زیبا و خوش اخلاقی بود. آن زن به نزد طاووس آمد و از راه مزاح و شوخی با او وارد سخن شد.

طاووس مقصود او را فهمید و به او جواب مثبت داد؛ ولی گفت: باید صبر کنی تا به فلان محل برویم. چون به اتفاق به آن محل رسیدند، طاووس گفت: اگر مقصود و خواسته ای داری می توانیم اینجا انجام دهیم.

زن گفت: سبحان الله! اینجا چه جای این کار است؛ اینجا محل تجمع مردم است و همگی ما را می بینند. طاووس گفت: الیس الله یرانا فی کل مکان؟ ای زن! از دیدار مردم شرم داری؛ ولی از خدا که به ما می نگرد شرم نمی کنی؟ آن سخن، در زن اثر کرد و او توبه نمود

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 05:34:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع
 
 
مداحی های محرم