کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

شهیدمهدی_باکری



  داستانک   ...

تلاش و دعا

عمر بن مسلم، از یاران امام صادق علیه السلام بود. وی مدتی به خدمت حضرت نرسید. امام جویای حال او شد، عرض کردند: او تجارت را ترک کرده و مشغول عبادت است.

حضرت فرمود: وای بر او! آیا نمی داند، کسی که در طلب روزی، کوشش نکند، دعایش مستجاب نمی شود؟

سپس فرمود: هنگامی که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این آیه نازل شد: «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ: هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد».(طلاق/2و3)

گروهی از اصحاب حضرت پس از شنیدن این آیه درها را به روی خود بستند و به عبادت رو آوردند و گفتند: خداوند روزی ما را عهده دار شده است.

این قضیه به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید. حضرت فرمود: هر کس چنین کند، دعایش مستجاب نمی شود؛ لذا شما باید در راه زندگی سعی و تلاش کنید.

موضوعات: داستانک, در محضر معصوم(ع)  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-06-21] [ 06:06:00 ق.ظ ]





  در محضر معصوم   ...

گریه پیغمبر

چون روز هفتم تولد حضرت سیدالشهداء (ع) شد، حضرت رسول (ص) تشریف آوردند و فرمودند: فرزندم را نزدم بیاور. قنداقه حضرت را به دست حضرت رسول(ص)دادند و حضرت گوسفند سیاه و سفیدی برای امام عقیقه کرد و یک رانش را بقابله داد و سر مبارک حضرت حسین (ع) را تراشید و به وزن موی حضرتش نقره تصدق کرده و خلوق بر سر مبارکش مالید.

سپس او را بر دامن خود گذاشت و گریه زیادی کردند و فرمود: ای اباعبدالله خیلی بر من گرانست کشتن تو. 

اسماء می گوید: گفتم پدر و مادرم فدای شما باشد این چه خبری است که شما می فرمائید؟ و عوض شادی گریه می کنید؟!

حضرت رسول(ص)فرمود: گریه ام برای این فرزند دلبندم است که گروهی کافر و ستمکار از بنی امیه او را خواهند کُشت و خدا شفاعت مرا به آنها نمی رساند، و آنها رخنه در دین خواهند کرد، خداوندا از تو مسئلت میکنم آنچه را که حضرت ابراهیم در حق فرزندان وذریه اش از تو در خواست کرد، خداوندا دوست بدار دوستان او را و لعنت کن دشمنان آنها را، لعنتی که آسمان و زمین را پر کند.

موضوعات: داستانک, در محضر معصوم(ع)  لینک ثابت



 [ 06:04:00 ق.ظ ]





  داستانک   ...

سلطان و مردصالح

مرد صالحی در درگاه سلطان خرمشاه هندی بود، و درآمد او در هر سال نزدیک به چهارصد هزار تومان می شد و او همه را در راه خدا انفاق می کرد، این عمل او را به سلطان رساندند.

او روزی مرد صالح را طلبید و گفت: انسان باید قدر مال خود را بداند و ضایع نکند، من هم چنین شنیده ام که تو قدر مال خودت را نمی دانی.

مرد صالح گفت: ای سلطان! اما من فکر می کنم، که از خواص تو کسی از من حریص تر نباشد و قدر مال خود را بیشتر از من نداند، برای این که من می خواهم همه مال خود را با خود ببرم و چیزی باقی نگذارم،

ولی مردم می خواهند که اموال خود را بعد از خود برای دیگران بگذارند، حال آیا من بر مال خود حریص تر هستم یا آنان؟ سلطان تصدیق کرد و چیزی نگفت.

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 05:59:00 ق.ظ ]





  داستان   ...

ﺗﻮﺑﻪ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ

ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﻳﻜﺎﻥ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻣﺤﻤﻮﺩ (ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ) ﻣﺮﺩﻯ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﺪﻛﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺑﻪ ﻇﻠﻢ ﻭ ﻓﺴﻖ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﻮﺩ.

ﺭﻭﺯﻯ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺟﻌﺖ ﺍﺯ ﺷﻜﺎﺭ، ﮔﺬﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩ ﻋﺎﺭﻓﻰ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺪﺍﻥ ﺟﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ.

ﺷﻴﺦ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩ. ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻯ ﻧﺸﺴﺖ، ﺳﭙﺲ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﺮﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻠﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﻧﺪﺍﺩﻯ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﻜﺮﺩﻯ.

ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﻋﻤﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻮﻝ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﻪ ﻇﺎﻟﻤﻰ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﻨﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ، ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻧﻜﻨﺪ ﺗﺎ ﭼﻬﻞ ﺭﻭﺯ». ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ ﻭ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ، ﻣﻰ ﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ.

ﺍﻳﻦ ﻛﻠﺎﻡ ﭘﺮﺍﻟﻬﺎﻡ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺯﺑﻴﺮ ﻋﺎﺻﻰ ﺍﺛﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻝ ﺳﺨﺘﺶ ﭼﻮﻥ ﻣﻮﻡ ﻧﺮﻡ ﺷﺪ. ﺯﺑﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ! ﻧﺼﻴﺤﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﺠﺮﻣﺎﻥ ﻭ ﻋﺎﺻﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺁﻳﺪ، ﺑﻔﺮﻣﺎﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺷﻤﺎ ﺍﺛﺮ ﺑﺨﺸﺪ.

ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻯ ﺯﺑﻴﺮ ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻯ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺳﺮﺍﻯ ﺍﺳﺖ: ﻳﻜﻰ ﺑﺎﻗﻰ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻓﺎﻧﻰ. ﺑﻬﺘﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻯ ﻓﺎﻧﻰ ﺳﺮ ﻓﺮﻭﺩ ﻧﻴﺎﻭﺭﻯ ﻭ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﻗﻰ ﺩﺍﺭﻯ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ: «حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خَطیئةِ: عشق به دنیا ریشه هر گناه است».

?ﻣﻠﻚ ﻋﻘﺒﻰ ﺧﻮﺍﻩ ﻛﻮﺧﺮّﻡ ﺑﻮﺩ
?ﺫﺭﻩ ﺯﺍﻥ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ

?ﺟﻬﺪ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﻧﺸﺴﺖ
?ﺫﺭﻩ ﺯﺍﻥ ﻋﺎﻟﻤﺖ ﺁﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ

ﭼﻮﻥ ﺯﺑﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﺷﻨﻴﺪ، ﺑﮕﺮﻳﺴﺖ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﻪ ﺷﺮﻑ «ﺗﻮﺑﻮﺍ ﺍﻟﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﺑﺔ ﻧﺼﻮﺣﺎ» ﻣﺸﺮّﻑ ﮔﺮﺩﻳﺪ. ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺗﻮﻓﻴﻖ، ﺭﻓﻴﻖ ﺍﻭ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺣﺮﺍﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻣﻜﻪ ﻣﻌﻈﻤﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻮﺑﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻛﺎﻣﻞ ﻧﻤﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﺮﮔﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺣﻖ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺮﺩﻳﺪ.

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[شنبه 1397-06-17] [ 04:25:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

داستان بسیار آموزنده
در بنى اسرئیل عابدى بود که دنبال کارهاى دنیا هیچ نمى رفت و دائم در عبادت بود، ابلیس صدایى از دماغ خود در آورد که ناگاه جنودش جمع شدند، به آنها گفت :
چه کسى از شما فلان عابد را براى من مى فریبد؟ یکى از آنها گفت : من او را مى فریبم .
ابلیس پرسید: از چه راه ؟ گفت : از راه زن ها. شیطان گفت : تو اهل او نیستى و این ماءموریت از تو ساخته نیست ، او زنها را تجربه نکرده است . دیگرى گفت : من او را مى فریبم . پرسید: از چه راه بر او داخل مى شوى ؟ گفت : از راه شراب ، گفت : او اهل این کار نیست که با اینها فریفته شود. سومى گفت : من او را فریب مى دهم ، پرسید: از چه راه ؟ گفت : از راه عمل خیر و عبادت ! ، شیطان گفت : برو که تو حریف اویى و مى توانى او را فریب دهى .
آن بچه شیطان به جایگاه عابد رفت و سجاده خود را پهن کرده ، مشغول نماز شد، عابد استراحت مى کرد، شیطان استراحت نمى کرد. عابد مى خوابید، شیطان نمى خوابید و مدام نماز مى خواند، بطورى که عابد عمل خود را کوچک دانست و خود را نسبت به او پست و حقیر به حساب آورد و نزد او آمده ، گفت : اى بنده خدا به چه چیزى قوت پیدا کرده اى و اینقدر نماز مى خوانى ؟ او جواب نداد، سؤ ال سه مرتبه تکرار شد که در مرتبه سوم شیطان گفت : اى بنده خدا من گناهى کرده ام و از آن نادم و پشیمان شده ام ؛ یعنى توبه کرده ام ، حال هرگاه یاد آن گناه مى افتم به نماز قوت و نیرو پیدا مى کنم .
عابد گفت : آن گناه را به من هم نشان بده تا من نیز آن را مرتکب شوم و توبه کنم که هر گاه یاد آن افتادم بر نماز قوت پیدا کنم . شیطان گفت : برو در شهر فلان زن فاحشه را پیدا کن و دو درهم به او بده و با او زنا کن . عابد گفت : دو درهم از کجا بیاورم ؟ شیطان گفت : از زیر سجاده من بردار. عابد دو درهم را برداشت و راهى شهر شد.
عابد با همان لباس عبادت در کوچه هاى شهر سراغ خانه آن زن زناکار را مى گرفت . مردم خیال مى کردند براى موعظه آن زن آمده است ، خانه اش را نشان عابد دادند. عابد به خانه زن که رسید، مطلب خود را اظهار نمود. آن زن گفت : تو به هیئت و شکلى نزد من آمده اى که هیچ کس با این وضع نزد من نیامده است جریان آمدنت را برایم بگو، من در اختیار تو هستم . عابد جریان خود را تعریف نمود. آن زن گفت : اى بنده خدا! گناه نکردن از توبه کردن آسانتر است وانگهى از کجا معلوم که تو توفیق توبه را پیدا کنى ، برو، آن که تو را به این کار راهنمایى کرده شیطان است . عابد بدون آن که مرتکب گناهى شود برگشت و آن زن همان شب از دنیا رفت ، صبح که شد مردم دیدند که بر در خانه اش نوشته که بر جنازه فلان زن حاضر شوید که اهل بهشت است ! مردم در شک بودند و سه روز از تشییع خوددارى کردند، تا خدا وحى فرستاد به سوى پیامبرى از پیامبرانش که برو بر فلان زن نماز بگزار و امر کن مردم را که بر وى نماز گزارند. به درستى که من او را آمرزیده ام ، و بهشت را بر او واجب گردانیدم ؛ زیرا که او فلان بنده مرا از گناه و معصیت بازداشت .

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-06-14] [ 05:31:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع