دزدی از یک مارگیر ماری ربود، و از ابلهی و حماقت، بسیار از کسب خود خرسند بود.
اما سرنوشت برای او مسیر جدیدی رقم زد. مار، دزد را زد و دزد جان سپرد . اتفاقا مارگیر، دزدِ جان باخته را دید و شناخت و گفت: با دل و جان از خدای خود می خواستم تا او را بیابم و مارم را پس بگیرم، فکر می کردم زیانکار شده ام و نمی دانستم چه سود بزرگی عایدم شده! خدا را شکر می کنم که دعای من را نشنیده گرفت.
مولانا در پایان داستان نتیجه می گیرد که چه بسیار دعاهایی که اگر برآورده شود زیان و هلاک ما در آن است و خداوند از روی کرم و بزرگواری آن را نشنیده می گیرد ..
واقعا دوستان پافشاری بر برآورده شدن دعا از آن کارهای سخت است …من که از یک دقیقه دیگرم خبر ندارم چطور می توانم با اصرار و پافشاری چیزی از خدا بخواهم و حتی خدای نکرده به خاطر به دست نیاوردنش اخمی هم به چهره بیاورم …
البته یکی از دوستان اهل دلمان می گفت: خداوند پافشاری در دعا را دوست دارد و مولانا هم می فرماید :
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
می گفت: فقط کافی ست در دعاهای خود بگویید که صلاح من را هم در این کار قرار بده، یا اگر صلاحم نیست تو خود با کرم ات آن را نشنیده بگیر …
بیایید همه با هم دست به دعا برداریم برای تابش نور حقیقت به زندگی مان و گشایش قلبمان به صلح و شفقت و عشق … الهی آمین …
دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر
دزدکی از مارگیری مار برد
ز ابلهی آن را غنیمت میشمرد
وا رهید آن مارگیر از زخم مار
مار کشت آن دزد او را زار زار
مارگیرش دید پس بشناختش
گفت از جان مار من پرداختش
در دعا میخواستی جانم ازو
کش بیابم مار بستانم ازو
شکر حق را کان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم آن سود شد
بس دعاها کان زیانست و هلاک
وز کرم مینشنود یزدان پاک
دفتر دوم مثنوی مولانا
[پنجشنبه 1397-05-11] [ 06:18:00 ق.ظ ]