امسال هر جا رفتم خرید حالم گرفته شد..
دیشب رفتم شهروند یه کم خرید کنم، دختر بچه ی چهار ساله ای همراه مادرش اومدن تو فروشگاه، تمام فروشگاهو چرخ زدن اما هیچ چی نخریدن 😭 😭
بچه هی گریه میکرد مادر بغضشو فرو میخورد و دست بچه رو میکشید و تند تند میرفت، خواستم برم جلو کمک کنم خیلی سرعتشون زیاد بود تو شلوغی گم شدن و منم تا همین الان دلم باهاشونه و فکرم رها نمیشه از مادری که دلش خواسته مث همه بیاد خرید اما پول نداشته اومده فقط ببینه.. 😭
چن شب پیشم رفتم هفت حوض پر بود از دست فروشایی که گلوی خودشونو پاره میکردن تا اجناسشونو بفروشن بلکه بتونن بخشی از خرج شب عیدشونو دربیارن..
آقا..
خانم..
گل دارم
بنفشه.. 🌸
سنبل.. 🌼
رز.. 🌹
کسی گل نمیخواد؟! 🙂 🥀
خانم روسری دارم روسریام مرگ ندارن..
….
نشستم روی نیمکتی تا خستگی در کنم پسر بچه ای به مادرش التماس میکرد برام شلوار بخر، شلوار لیش وصله دار بود مادرش یه زن میانسال با آبرو..
دست کشید رو سر پسرکش و گفت: نیگا کن پسر گلم کیفمو ببین خالیه ندارم.. 😭 😭 😭 😭 😭
بعدا برات میخرم، یه مبلغ ناچیزی دادم به پسر بچه گفتم پسرم عیدت مبارک
گفت خاله این چیه؟
گفتم هیچ چی عیدیته ببخشید کمه.
مادرش لبخندی رو لبای رنگ پریدش نقش بست گفت :خانم خیلی ممنونم.
عرق شرم رو پیشونیم نشست..
حواسمون باشه دورو برمون از این جور چیزا دیدیم نکنه بیتفاوت باشیم..
هر طوری میتونیم لبخندمونو تو این شبا با آدمایی که سهمشون از شادی کمه تقسیم کنیم تا اونام یه خرده سهمشون از شادی بیشتر بشه..
اگه با خوندن این چن خط نوشته ام اشک تو چشاتون حلقه زد و حرفام به دلتون نشست نیت کنین از همین لحظه نسبت به هموطنان بی بضاعتمون بیتفاوت نباشیم.
شبتون غرق نور
دعامون کنین خوبای خدا 🙏 🌸 ✨ 💐
[چهارشنبه 1397-01-01] [ 06:23:00 ق.ظ ]