تو شهر حلب دوتایى سوار موتور میرفتیم.
دیدم حسن سرش پایینه و مدح امیرالمومنین(ع) میخونه من ترکش نشسته بودم.
فقط میتونست دو سه متر جلو رو ببینه. گفتم داداش مواظب باش. ولى توجه نکرد.
با ناراحتى گفتم. سر تو بیار بالا خیلى خطرناکه.
داشتم عصبانى میشدم که گفت:چه کارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالا
یک لحظه توجه کردم به دور و برمون
دیدم اطرافمون پر از زنهاى بى حجاب.
میترسید چشمش بیوفته به نامحرم و… 

موضوعات: شهید و شهادت  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-05-21] [ 12:24:00 ب.ظ ]