کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

کلام گهربار حضرت امام صادق(علیه السلام)



  ضرب المثل   ...

گدا به گدا رحمت خدا

می گویند شخصی از راهی می گذشت. دید دو نفر گدا، سر یک کوچه جلوی دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود. آن شخص نزدیک شد و از یکی از آن ها سؤال کرد: «چرا با یکدیگر مشاجره و بگو مگو می کنید؟»

یکی از گداها جواب داد: «چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلوی مرا گرفته و می گوید: من اول باید بروم. بگو مگوی ما برای همین است».

آن شخص تا این حرف را از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت: «گدا به گدا، رحمت به خدا.»

یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد؛ پس رحمت به خدا که به هر دوی آن ها رزق و روزی می رساند.

موضوعات: ضرب المثل  لینک ثابت



[جمعه 1397-04-22] [ 02:04:00 ب.ظ ]





  ضرب المثل   ...

حساب به دینار، بخشش به خروار

می گویند روزی فقیری به در خانه مردی ثروتمند می‌رود تا پولی را به عنوان صدقه از او بخواهد. هنوز در خانه را نزده بود که از پشت در شنید که صاحب خانه با افراد خانواده خود بحث و درگیری دارد که چرا فلان چیز کم ارزش را دور ریختید و مال من را این طور هدر دادید؟!

مرد فقیر که این را می‌شنود قصد رفتن می‌کند و با خود می‌گوید وقتی صاحب‌خانه بر سر مال خود با اعضای خانواده‌اش این طور دعوا می‌کند، چگونه ممکن است که از مالش به فقیری ببخشد؟!

از قضا در همان زمان در خانه باز می‌شود و مرد ثروتمند از خانه بیرون می‌زند و فقیر را جلوی خانه می‌بیند. از او می‌پرسد اینجا چه می‌کند؟ مرد فقیر هم می‌گوید کمک می‌خواسته اما دیگر نمی‌خواهد و شرح ماجرا می‌کند.

مرد غنی با شنیدن حرف‌های او، لبخندی می‌زند، دست در جیب می‌کند مقداری پول به او می‌بخشد، و می گوید: حساب به دینار، بخشش به خروار.

از آن زمان این ضرب المثل را در مورد افرادی به کار می برند که حواسشان به حساب و کتابشان هست، اما در زمان مناسب هم بی حساب و کتاب مال خود را می‌بخشند.

موضوعات: ضرب المثل  لینک ثابت



 [ 02:01:00 ب.ظ ]





  ضرب المثل   ...

ضرب المثل بوقش را زدند

عبارت بالا که غالبا از باب طنز وتعریض و کنایه گفته می شود مراد از این است که فلانی از دار دنیا رفت.

ضمنا این عبارت، درمورد افرادی که از مشاغل حساس برکنار شده و توانایی آنان فروکش کرده نیز استفاه میشود.

در قدیم اگر مرد یا زن بیماری به هنگام شب از دار دنیا می رفت با آهنگ مخصوصی که می توان آن را به آهنگ عزا تعبیر کرد بوق می زدند تا سکنه آن آبادی آگاه شوند و صبحگاه در تشییع جنازه متوفی شرکت کنند.

پس از انجام این مراسم اگر احیانا افراد بی خبر از جریان مرگ آن شخص ، از حال و احوالش می پرسیدند مخاطب از باب طنز یا کنایه جواب می داد “بوقش را زدند” یعنی از این دنیا رفت.

این عبارت رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد و اکنون نه تنها در مورد اموات و مردگان به کار می رود بلکه درباره افرادی که از مشاغل حساس برکنار شده باشند نیز مورد استشهاد و تمثیل قرار می گیرد، فی المثل می گویند فلانی بوقش را زدند یعنی دیگر کاره ای نیست و از گردونه خارج شده است.

موضوعات: از هر دری, ضرب المثل  لینک ثابت



[پنجشنبه 1397-04-21] [ 05:21:00 ب.ظ ]





  ضرب المثل   ...

ضرب المثل
آستین نو ، بخور پلو

روزی ملا نصرالدین به یک مهمانی رفت و لباس کهنه ای به تن داشت..

صاحبخانه با داد و فریاد او را از خانه بیرون کرد..

او به منزل رفت و از همسایه خود ، لباسی گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن کرد و دوباره به همان میهمانی رفت..

اینبار صاحبخانه با روی خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت و او را در محلی خوب نشاند و برایش سفره ای از غذاهای رنگین پهن کرد.!

ملا از این رفتار خنده اش گرفت و پیش خود فکرد کرد که این همه احترام بابت لباس نوی اوست..!

آستین لباسش را کشید و گفت : آستین نو بخور پلو ، آستین نو بخور پلو .

صاحبخانه که از این رفتار تعجب کرده بود از ملا پرسید که چکار می کنی .؟

ملا گفت : من همانی هستم که با لباسی کهنه به میهمانی تو آمدم و تو مرا راه ندادی و حال که لباسی نو به تن کرده ام اینقدر احترام می گذاری .!!

پس این احترام بابت لباس من است نه بخاطر من، پس آستین نو بخور پلو ، آستین نو بخور پلو ..!!!

موضوعات: ضرب المثل  لینک ثابت



[سه شنبه 1397-04-19] [ 02:35:00 ب.ظ ]





  ضرب المثل   ...

ضرب المثل
جواب ابلهان خاموشی ست

ابوعلی سینا در سفر بود، در هنگام عبور از شهری جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد.

خر سواری هم به آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.!

شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند، چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند.!

خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد.!

ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد، خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.!

شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد.!

صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد.

قاضی سوال کرد که چه شده؟
اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود، هیچ چیز نگفت.

قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است!؟

روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد…

قاضی پرسید : با تو سخن گفت ؟
چه گفت؟

صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند..!

قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت.

قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!!

ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد درزبان پارسی به مثل تبدیل شد:

“جواب ابلهان خاموشی ست”

موضوعات: ضرب المثل  لینک ثابت



[دوشنبه 1397-04-18] [ 11:08:00 ق.ظ ]





1 2

  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع