کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

روز خود را باصلوات بر محمد و آل محمد آغاز کنیم



  طنز   ...

ﺩﯾﺮﻭﺯ ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻤﯿﺰﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺍﺯﻡ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻪ ﺍﯾﻦ
ﭼﯿﻪ؟؟
ﻣﯽ ﮔﻢ : ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻩ
ﻣﯽ ﮔﻪ : ﻣﻦ ﻧﺒﺮﺩﻡ !
ﻣﯽ ﮔﻢ : ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻩ !
ﻣﯽ ﮔﻪ : ﻣﻦ ﻧﺒﺮﺩﻡ !!
ﻣﯽ ﮔﻢ : ، ، ﮐﯿﺒﻮﺭﺩ
ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﭘﺎ ﺷﺪ ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻦ
ﻧﺒﺮﺩﻡ …

ﯾﻌﻨﯽ ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻭ ﮐﻮﺑﻮﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺳﺮﻡ !

ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺻﺪﺍﯼ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ ؟
ﻣﯿﮕﻢ ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻩ

ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺲ ﮐﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺶ ﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺩﻩ ، ﻧﻪ ﻣﻦ ، ﻧﻪ کس ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ! ﺧﻮﺩﺕ ﮔﻤﺶ ﮐﺮﺩﯼ! ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺗﺎﻗﻪ! ﭘﺎﺷﻮ ﺧﻮﺏ ﺑﮕﺮﺩ !!

ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﯾﻪ ﺗﯿﻢ ﺗﺠﺴﺲ ﺣﺮﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ میگردن

موضوعات: طنز  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-04-17] [ 06:32:00 ب.ظ ]





  طنز   ...

شوهری می خواهد از دست زنش خلاص شود و او را طلاق دهد!

روزی شوهر با ده کیلو نمک وارد می شود و رو به زنش می گوید
شامی برایم آماده کن که این ده کیلو نمک در آن باشد اما شور نباشد
وگرنه طلاقت می دهم.

زن شام را آماده می کند و شوهر با کمال تعجب میبیند که اصلا شور نیست!!

به نظرتون شام چی بود؟

جواب= تخم مرغ آب پز
بعله،اینجوریاس

موضوعات: طنز  لینک ثابت



 [ 03:38:00 ب.ظ ]





  طنز   ...

طنز

«سلام علیکم خانم فلانى من همکلاسی تان هستم، میخواستم بدانم معدلتان و نمره هایتان چند شده است؟»

مورد مشابه رو دیدین سریع بلاک کنید باباتونه

موضوعات: طنز  لینک ثابت



[شنبه 1397-04-16] [ 06:06:00 ب.ظ ]





  طنز   ...

تعدادی استاد دانشگاه رو دعوت
نشوندن و وقتی درهای هواپیما رو بستن از بلندگو بهشون اعلام کردن که:
این هواپیما ساخت دانشجوهای شما ست ..!
وقتی اساتید این خبرو شنیدن همه از دم اقدام به فرار کردن!

همه رفتن به سمت در خروجی جز یه استاد که خیلی ریلکس نشسته بود ..!
پرسیدن : چرا نشستی؟ نگو که نمی ترسی!!
استاد با خونسردی گفت :

اگه این هواپیما ساخت دانشجوهای من باشه عمرا اگه روشن بشه

موضوعات: طنز  لینک ثابت



 [ 06:03:00 ب.ظ ]





  طنز   ...

طنز

مردی ازدواج مجدد میکنه و وقتی زن متوجه میشه به روی خودش نمیاره و خودش رو به بی اطلاعی میزنه.!

شرایط زندگی روز به روز بهتر میشه و ١٦ سال به خوبی و خوشی زندگی میکنند، مرد میمیره و بعد از مراسم خانواده مرد تو خونه جمع میشن و میخوان موضوع ازدواج مجدد مرحوم رو به خانم بگن، زن هم خیلی عادی و بیخیال بهشون نگاه میکنه.!

بالاخره پدر شوهرش میاد میگه دخترم میخوام موضوع مهمی رو باهات درمیون بگذارم فقط ازت خواهش میکنم منطقی باش و شرایط رو از این که هست سخت تر نکن، زن میپرسه میخوای در مورد ازدواج دوم شوهرم صحبت کنی؟

همه با تعجب میگن مگه تو میدونستی؟

میگه از همون ابتدا فهمیدم ولی به روی خودم نیاوردم چون اگه اون روز دعوا راه مینداختم ….. شبهامون رو تقسیم میکرد، خرجی خونه رو تقسیم میکرد، تا ازم ناراحت میشد میرفت پیش اون یکی، من هم خودم رو به بی اطلاعی زدم و در نتیجه:

هر شب کنارم بود، از این میترسید که متوجه بشم خرجی خونه بیشتر شد و مرتب برام هدیه میخرید، همیشه دنبال راضی کردنم بود و میترسید پیش من لو بره، اصلاً بهترین سالها همونهایی بود که اون ازدواج مجدد کرده بود و من مثل ملکه زندگی میکردم و شوهرم مثل مرگ ازم میترسید.! از این بهتر چی بخوام؟؟!

میگن شیطون کتاباشو جمع کرده رفته پیشش برای یک دوره آموزش فشرده

موضوعات: طنز  لینک ثابت



[جمعه 1397-04-15] [ 02:39:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع