طنز
مردی ازدواج مجدد میکنه و وقتی زن متوجه میشه به روی خودش نمیاره و خودش رو به بی اطلاعی میزنه.!
شرایط زندگی روز به روز بهتر میشه و ١٦ سال به خوبی و خوشی زندگی میکنند، مرد میمیره و بعد از مراسم خانواده مرد تو خونه جمع میشن و میخوان موضوع ازدواج مجدد مرحوم رو به خانم بگن، زن هم خیلی عادی و بیخیال بهشون نگاه میکنه.!
بالاخره پدر شوهرش میاد میگه دخترم میخوام موضوع مهمی رو باهات درمیون بگذارم فقط ازت خواهش میکنم منطقی باش و شرایط رو از این که هست سخت تر نکن، زن میپرسه میخوای در مورد ازدواج دوم شوهرم صحبت کنی؟
همه با تعجب میگن مگه تو میدونستی؟
میگه از همون ابتدا فهمیدم ولی به روی خودم نیاوردم چون اگه اون روز دعوا راه مینداختم ….. شبهامون رو تقسیم میکرد، خرجی خونه رو تقسیم میکرد، تا ازم ناراحت میشد میرفت پیش اون یکی، من هم خودم رو به بی اطلاعی زدم و در نتیجه:
هر شب کنارم بود، از این میترسید که متوجه بشم خرجی خونه بیشتر شد و مرتب برام هدیه میخرید، همیشه دنبال راضی کردنم بود و میترسید پیش من لو بره، اصلاً بهترین سالها همونهایی بود که اون ازدواج مجدد کرده بود و من مثل ملکه زندگی میکردم و شوهرم مثل مرگ ازم میترسید.! از این بهتر چی بخوام؟؟!
میگن شیطون کتاباشو جمع کرده رفته پیشش برای یک دوره آموزش فشرده
[جمعه 1397-04-15] [ 02:39:00 ب.ظ ]