(ماجراهای سیاوش خان) بله برادر این هم یک گوشه از شیرین‌کاری سیاوش‌خان.
بازم بگم؟
مگه یادتون نیست دو سه ماه پیش توی ساختمون‌های پادگان دکوهه بودیم، چه بلوایی به پا کرد؟
یادتونه همین ورپریده باعث شد دست و پای هفت، هشت نفر بشکنه و سر از درمانگاه دربیارن؟ کار خود سیاوش بود. من مدرک دارم. تهمت نمی‌زنم.
قضیه این بود که دوستاش زیادی سربه‌سرش می‌ذارن و سیاوش تصمیم می‌گیره تلافی کنه. وقتی بچه‌ها می‌خوابن، سیاوش رخت و لباس همه رو به هم می‌دوزه و بعد می‌گیره تخت می‌خوابه. ما هم نصف شب، بی خبر از همه‌جا خواستیم خشم خشب بزنیم و آمادگی بچه‌ها رو بسنجیم. یادتونه که، همین که شروع کردیم به شلیک گلوله‌های مشقی و دادوهوار کردن، سیاوش زودتر از همه بلند شد و فرار کرد؛ اما یکی از اونایی که لباسش به بقیه دوخته شده بود و فرار کرد، نمی‌دونم گیج شده بود یا خواب‌آلود بود یا تنه‌ی کسی دیگه بهش می‌خوره که ناغافل از طبقه‌ی دوم پرت شد پایین و افتادن همان و کشیده شدن و پرت شدن هفت، هشت نفر دیگه همان!!
وقتی رسیدم اونجا دیدم یک گله آدم رو سروکله‌ی هم روی زمین ولو شدن و جیغ بنفش می‌کشن!
این بلوا و آشوب دست پخت سیاوش‌خان بود که اون موقع صداش رو پیش شما در نیاوردم. دو شب بعد دوستاش هم تصمیم گرفتند از خجالت سیاوش دربیان و براش جشن پتو گرفتند.
نمی‌دونم سیاوش از کجا فهمیده بود. مستقیم اومد پیش من و گفت: « برادر عزتی، بچه‌های دسته‌ی ما با شما کار واجب و فوری دارن.»
خب منم به عنوان معاون فرمانده‌گردان …

موضوعات: خبر  لینک ثابت



[شنبه 1396-12-26] [ 02:51:00 ب.ظ ]