مرتاض هندی

فرزند مرحوم شیخ رجبعلی خیّاط می‌گوید: روزی با پدرم به کوه بی‌بی‌شهربانو رفتیم. در راه به مرتاضی برخوردیم. پدرم به او گفت: نتیجه ریاضیت‌های تو چیست؟ مرتاض خم شد؛ سنگی را از زمین برداشت. سنگ در دست او به یک گلابی تبدیل شد و به پدرم گفت: بفرمایید میل کنید. پدرم نگاهی به او کرد و گفت: این کار را برای من کردی. بگو ببینم برای خدا چه کردی؟ مرتاض با شنیدن این حرف به گریه افتاد.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



[چهارشنبه 1396-12-23] [ 05:56:00 ق.ظ ]