به عقب نگاه کردم نه مغازه ای بود و نه کسی

مرحوم آیت الله محقق فرمود: 
مرحوم آقا سید جمال به مناسبتی برای من نقل فرمودند: 
« شبی عده زیادی از بستگان که برای زیارت به نجف اشرف آمده بودند. به منزل ما وارد شدند.
شام نخورده بودند و ما هم در منزل چیزی نداشتیم. از منزل خارج شدم برای تهیه غذا، مغازه ها بسته بود. 
عبا را بر سر کشیده و رفتم به سمت حرم حضرت امیر علیه السلام آنجا هم مغازه ها بسته بودند. متحیر مانده بودم که خدایا چه کنم؟
 گفتم خدایا اینان زوار حضرت امیر علیه السلام هستند و از بستگان من، در این حال که این حرفها را با خود زمزمه می کردم دیدم مغازه ای در آن طرف باز است. 
حال آنکه من چنین مغازه ای را قبلاً ندیده بودم. چند گامی به طرف مغازه رفتم. یک وقت متوجه شدم که مغازه دار سلام کرد و گفت چه می خواهی؟
 آنچه احتیاج داشتم به او گفتم، تمامی آنچه را که می خواستم به من داد. قرار شد پولش را بعد پرداخت کنم. 
چند قدمی که آمدم بر گشتم و به عقب نگاه کردم نه مغازه ای بود و نه کسی. »

موضوعات: کلام علما  لینک ثابت



[یکشنبه 1397-07-01] [ 05:50:00 ق.ظ ]