کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

پایان دوران ننگین اسرائیل غاصب



  تربیتی   ...

تربیت فرزند

به فرزندان خود احترام گذارید و آنان را آداب نیکو بیاموزید تا آمرزیده شوید…

? “پیامبر اکرم (ص)”

موضوعات: تربیتی  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-05-31] [ 10:51:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  پزشکی   ...

چشم و سیب

اگر بیش از⑩ساعت در روز کار مداوم کامپیوتری یا موبایل انجام میدهید حتما هر روز سیب بخورید
سیب از آسیب به سلول های چشم جلوگیری میکند

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

موضوعات: پزشکی  لینک ثابت



 [ 10:49:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  داستانک   ...

حتما بخونید و از دستش ندید

برای دیدن خانواده بعد از 16 سال دوری به ایران رفته بودم، یک روز که با اتومبیل برادرم بودم، در یکی از خیابان‌های شلوغ تهران پسری 14 - ١5 ساله اجازه گرفت تا شیشۀ ماشین را تمیز کند …

به او اجازه دادم و اتفاقأ کارش هم خیلی تمیز بود، یک 20 دلاری به او دادم با حیرت گفت شما از آمریکا آمدید ؟

گفتم بله، بعد گفت امکان دارد از شما چند سوال دربارۀ دانشگاه‌های آمریکا بپرسم ، به همین خاطر هم پولی از شما بابت تمیز کردن شیشه نمی‌خواهم..

رفتار مودبانه‌اش تحت تاثیرم قرار داده بود ..

گفتم بیا بنشین توی ماشین باهم حرف بزنیم …

با اجازه کنارم نشست …

پرسیدم چند ساله ‌هستی ؟
گفت 16 …

گفتم دوم دبیرستانی ؟
گفت نه امسال دیپلم میگیرم …

گفتم چطور ؟
گفت درسم خوب است و سه سال را جهشی خواندم و الان سال آخرم …

گفتم چرا کار میکنی ؟
گفت من دوسالم بود که پدرم فوت شد … مادرم آشپز یک خانواده ثروتمند است …
من و خواهرم هم کار میکنیم تا بتوانیم کمکش کنیم …اما درس هم میخوانیم …

پرسید آقا شنیدم دانشگاه‌های آمریکا به شاگردان استثنایی ویزای تحصیلی و بورس میدهد …

پرسیدم کسی هست کمکت کند ؟
گفت هیچکس فقط خودم و خودم …

گفتم غذا خوردی؟
گفت نه …

گفتم پس با هم برویم یک رستوران غذا بخوریم و حرف بزنیم …
گفت به شرط اینکه بعد توی ماشین‌ را تمیز کنم و من هم قبول کردم..

با اصرار من سه نوع غذا سفارش داد و با مهارت خاصی بیشتر غذای خودش را در لابه‌لای غذای خواهر و مادرش گذاشت …

نزدیک به 2 ساعت با هم حرف زدیم …

دیدم از همه مسائل روز خبر دارد و به خوبی به زبان انگلیسی حرف میزند …

نزدیک غروب که فرید را …( اسمش فرید بود ) نزدیک خانۀ خود‌شان پیاده کردم تقریبا اطلاعات کافی از او در دست داشتم …

قرارمان این شد که فردای آنروز مدارک تحصیلیش را به من برساند مـن هم به او قول دادم که هر کاری که در توانم باشد برای اقامت او انجام دهم …

حدود 6 ماهی طول کشید تا از طریق یک وکیل آشنا بالاخره توانستم پذیرش دانشگاه را تهیه کنم و آنرا با یک دعوت نامه از سوی خودم برای فرید پست کردم …

چند روز بعد فرید بغض کرده زنگ زد و گفت من باورم نمیشود، فقط می‌خواستم بگویم ما دو روز است تا صبح داریم اشک شوق میریزیم …

با همسرم نازنین ماجرا را در میان گذاشته بودم … او هم با مهربانی ذاتی‌اش کمکم کرد تا همه چیز سریعتر پیش برود …

خلاصه ٦ ماه بعد در فرودگاه لس آنجلس به استقبالش رفتیم، صورتش خیس اشک بود و فقط از ما تشکر میکرد …

وقتی دو سال بعد به عنوان جوان‌ترین متخصص تکنولوژی‌های جدید در روزنامۀ نیویورک تایمز معرفی شد به خود ‌می‌بالیدیم …

نازنین بدون اینکه به ما بگوید راهی برای آمدن مادر و خواهر فرید پیدا کرد …

یک روز غروب که از سر کار آمدم نازنین سورپرایزم کرد و گفت خواهر و مادر فرید فردا پرواز میکنند …

روز زیبایی بود ..وقتی فرید آنها را دید قدرت حرف زدن و حتی گریه کردن هم نداشت فقط برای لحظاتی در آغوش مادر و خواهرش گم شد و نگاهمان کرد و گفت شما با من چه‌ها که نکردید …

مشغول پذیرایی از مهمان‌ها بودیم که نازنین صدایم کرد و فرید را نشانم داد که با یک حوله و سطل آب شبیه اولین بار که در خیابان دیده بودمش داشت اتومبیلم را تمیز میکرد …

از خانه بیرون رفتم و بغلش کردم .. گفت میخواهم هرگز فراموش نکنم که شما مرا از کجا به کجا پرواز دادید. ?

? انسانیت انسانها را به اوج میرساند ?

دکتر فرید عبدالعالی یکی از استادان
ممتاز و برجستۀ دانشگاه هاروارد آمریکا

http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 09:26:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  از هر دری   ...

شیخی بود که به شاگردانش
عقیده می آموخت ،
لااله الاالله یادشان می داد ، 
آنرا برایشان شرح می داد
و بر اساس آن تربیتشان می کرد.

روزی یکی از شاگردانش
طوطی ای برای او هدیه آورد،
زیرا شیخ پرورش پرندگان را
بسیار دوست می داشت.

شیخ همواره طوطی را محبت می کرد
و او را در درسهایش حاضر می کرد
تا آنکه طوطی توانست بگوید:
لااله الا اللّه

طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت.

 اما یک روز شاگردان دیدند که
 شیخ به شدت گریه  می کند.
وقتی از او علت را پرسیدند گفت :
طوطی به دست گربه کشته شد.

گفتند برای این گریه می کنی؟
اگر بخواهی یکی بهتر از آن را
برایت تهیه می کنیم.

شیخ پاسخ داد:
من برای این گریه نمی کنم.

ناراحتی من از اینست که
وقتی گربه به طوطی حمله کرد ،
طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.

با آن همه لااله الاالله که می گفت 
وقتی گربه به او حمله کرد 
آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد.

زیرا او تنها با زبانش می گفت 
و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.

سپس شیخ گفت: می ترسم 
من هم مثل این طوطی باشم !

تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم
و وقتی که مرگ فرا رسد فراموشش کنیم
و آنرا ذکر نکنیم
زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است! 

آیا ما….
لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم.

http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2

موضوعات: جهت منبر, اخلاقی, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



 [ 09:20:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  غدیر   ...

فرازی از خطبه غدیر

ای مردم مبادا علی را تنها بگذارید و از او دوری کنید واز پیشوائی او سرپیچی نموده و تکبر نمائید او تنها کسی است که شما را به سوی حق رهبری می نماید و به حق عمل می کند و باطل را محو می نماید و شما را از آن باز می دارد

موضوعات: جهت منبر, تربیتی, از هر دری, مناسبتی  لینک ثابت



 [ 09:16:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...



  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع