کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

کلام گهر بار حضرت پیامبر مکرم اسلام



  حدیث ناب   ...

امام رضا(علیه السلام)

خدا هیچ خوردنی‌ و نوشیدنی را حلال نکرده است،مگرآنکه در آن سود و صلاحی بوده‌ و چیزی را حرام نکرده است مگرآنکه در آن ضرر و فسادی بوده است

مستدرک الوسائل،ج16،ص333

موضوعات: احادیث  لینک ثابت



[پنجشنبه 1397-05-04] [ 05:23:00 ب.ظ ]





  هدف   ...

مراقب باشیم هدف را گم نکنیم
اگر تخته ای را روی زمین بگذاریم و از شما بخواهیم در ازای 20 هزار تومان روی آن راه بروید ، حتما این کار را انجام خواهید داد، چون کار بسیار آسانی است. اما اگر همان تخته را به عنوان پلی میان دو ساختمان صد طبقه قرار دهیم و بخواهیم که همان کار را در ازای 20 هزار تومان انجام دهید ، آیا این کار را انجام می دهید؟ واضح است که چنین کاری نمی کنید. زیرا دریافت آن 20 هزار تومان دیگر مطلوب یا حتی ممکن به نظر نمی آید. حالا اگر فرزندتان در ساختمان رو به رو در آتش گرفتار شده باشد ، آیا برای نجات او از روی تخته عبور می کنید؟ بدون تردید این کار را انجام خواهید داد، چه 20 هزار تومان را بگیرید و چه نگیرید. چرا بار نخست گفتید به هیچ وجه از آن تخته میان دو آسمان خراش نمی گذرید و بار دوم اصلا تردید نکردید؟ خطر در هر دو شرایط یکسان است . پس چه چیزی در این میان تغییر کرده است؟ هدفتان تغییر کرده است. همانطور که می بینید وقتی دلیلی به اندازه کافی بزرگ داشته باشیم ، راه هر کاری را پیداخواهیم کرد، مثلا هدف عبادت که از بچگی بهمون یاد دادند اگه انسان خوبی باشیم و تابع خدا ، بهشت نصیبمون میشه ، و در واقع هدف عبادت رو واسمون کوچیک کردن ، اما این وسط بعضیا هدف والاتری یافتن و اون دیدار خداس! اگه بهتون بگن صبح سرد زمستون پتوی گرم و نرمتو رها کن و پاشو نماز بخون تا ما در عوضش بهت یک موز بدیم هیچوقت سختی بیدار شدن رو به جون نمیخرین ولی اگه بگن در عوض بیدار شدن خالق جهان رو ملاقات میکنی بی تردید تمام شب تا صبح رو به عبادت میگذرونیم ، این است نتیجه انتخاب هدف درست..

مثل مسافرای قطاری نباشیم که وقتی
رسیدن به ایستگاه بهشت پیاده شدن ، و
یادشون رفت مقصد خدا بود نه بهشت..

موضوعات: کربلا  لینک ثابت



 [ 05:22:00 ب.ظ ]





  شکر خدا   ...

نویسنده‌ای مشهور، در اتاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت:

“سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند.
مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقه‌م از دستم رفت.
سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم.
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد.
مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد.” و در پایان نوشت، “خدایا، چه سال بدی بود پارسال!”

در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌زده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند.
بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.

نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:

“سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.

سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم.

حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمین‌گیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.

در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.

اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند.

” و در پایان نوشته بود، “سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!”

نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد.

✨در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند بلکه شاکر بودن است که ما را مسرور می‌سازد.

موضوعات: جهت منبر, تربیتی, از هر دری  لینک ثابت



 [ 05:19:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

داستانک
روزی کسی در کوچه پس گردنی محکمی به مردی زد و سپس شروع به عذرخواهی کرد که ببخشید اشتباه کردم و شما را به جای کس دیگر گرفته بودم.!

مرد قانع نشد ، گریبان او را گرفت و پیش قاضی برد و ماجرا را باز گفت.

قاضی حکم کرد: مرد در عوض یک پس گردنی به آن شخص بزند.!

مرد به این امر راضی نشد.

قاضی حکم کرد به عوض پس گردنی یک سکه طلا بایستی آن شخص به او بدهد. ناچار تسلیم شده و برای آوردن سکه از محکمه بیرون رفت.

مرد قدری به انتظار نشست، بعد در حالی که داشت در محکمه قدم میزد نگاهش به پس گردن کلفت قاضی افتاد پس درنگ نکرد و پس گردنی محکمی نثار قاضی کرد و گفت:

چون عیال در خانه منتظر من است و من زیاد وقت نشستن ندارم هر وقت آن مرد سکه را آورد شما در مقابل این پس گردنی آن سکه را بردارید

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 05:16:00 ب.ظ ]





  ما می توانیم   ...

اولین جمله ای که ما در اول دبستان می آموزیم چیست؟

“بابا آب داد” بابا نان داد…

می دانید اولین جمله ای که انگلیسها در دبستان یاد می گیرند چیست؟

“من میتوانم بخوانم وبنویسم “

و اولین جمله ای که ژاپنی ها یاد میگیرند :

“من باید بدانم”

و این است که ما همیشه چشممان به دست پدر است و پدر را ضامن تامین همه ملزومات زندگی میدانیم و در بزرگسالی نیز حتی زندگی تجملی را انتظار داریم که ارث پدری باشد…

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 05:12:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع
 
 
مداحی های محرم