کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

شناخت خدا



  مثل درخت انگور   ...

🍇 مثل درخت انگور!

درخت انگور اگر بخواهد بیشتر رشد کند و بار و محصول بیشتری داشته باشد، باید تکیه کند، آن هم بر تکیه‌گاهی محکم و رفیع و بلند!
ما هم اگر بخواهیم در این عالم رشد کرده و بار و محصول بیشتری داشته باشیم، باید تکیه کنیم، آن هم بر تکیه‌گاهی که قادر باشد و بالا و بلند.
و از خدا قادرتر و رفیع‌تر کسیت؟ و کجاست؟
این است که خود در قرآن کریم می‌فرماید:
«أَلَّا تَتَّخِذُوا مِن دُونِی وَکِیلًا»
(اسراء/2)
جز من هیچ کس را تکیه‌گاه خود قرار ندهید.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



[شنبه 1396-12-26] [ 06:05:00 ق.ظ ]





  اطوشویی   ...

اطوشویی کجاست؟

آتش گلوله و خمپاره لحظه‌ای قطع نمی‌شد. از زمین و آسمان مثل نقل و نبات گلوله می‌بارید. فرصت نفس کشیدن نبود چه رسد به تکان خوردن و عقب و جلو رفتن. هر کسی هر کجا می‌توانست پناه می‌گرفت. ولو به اینکه زمین را بچسبد و سرش را میان باوانش پنهان کند.
یک‌هو یک بابایی دوید طرفم و ناغافل خمپاره‌ای خورد کنارش و موج انفجار او را بلند کرد و کوبیدش رو کمر من بدبخت. نفس تو سینه‌ام قفل شد. کم مانده بود کار دستم بدهد! با بدبختی انداختمش کنار. بنده خدا لحظه‌ای بعد با چشمان هراسان و قیلی‌ویلی از جا پرید. لحظه‌ای به دور و اطراف نگاه کرد و بعد رو به من کرد و گفت: » برادر، اطوشویی کجاست؟ لباسهایم بدجوری چرک شده!» با تعجب پرسیدم: «اطوشویی؟»
ـ آره. آخر می‌خواهم چندتا بربری بخرم، بررم خانه!
دوزاریم افتاد که طرف موجی شده. افتادم به دست و پا که یک وقت قاطی نکند و بلاملایی سرم بیاورد. سریع سمت اورژانس صحرایی را نشان دادم و گفتم : «آنجاست. سلام برسان!»
گفت چشم و مثل شصت‌تیر رفت. خدا رو شکر کردم که بلا دفع شد!

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:05:00 ق.ظ ]





  داستان داش ولی را حتما بخونید و بخندید   ...

داستان داش ولی

🐔 پاخروسی

با آن سیبیل چخماقی، خط ریش پت و پهن که تا گونه اش پایین آمده بود و چشمهای میشی، زیر ابروان سیاه کمانی و لهجه ی غلیظ تهرانی اش می شد به راحتی او را از بقیه ی بچه ها تشخیص داد. تسبیح دانه درشت کهربایی رنگی داشت که دانه هایش را چرق چرق صدا می داد.
اوایل که سر از گردانمان درآورد همه ازش واهمه داشتند. هنوز چند سال از انقلاب نگذشته بود و ما داش مشدیهای قداره کش را به یاد داشتیم که چطور چند محله را به هم می زدند و نفس کش می طلبیدند و نفس داری پیدا نمی شد. اسمش«ولی»بود. عشق داشت که ما داش‌ولی صداش بزنیم. خدایی اش لحظه ای از پا نمی نشست. وقت و بی وقت چادر را جارو می زد، دور از چشم دیگران ظرف ها را می شست و صدای دیگران را در می آورد که نوبت ماست و شما چرا؟ یک تیربار خوش دست هم داشت که اسمش را گذاشته بود: بلبل داش ولی! اما تنها نقطه ضعفش که داد فرماندهان را در می آورد فقط و فقط پامرغی نرفتنش بود. مانده بودیم که چرا از زیر این یکی کار در نمی رود. تو ورزش و دویدن و کوهپیمایی با تجهیزات از همه جلو می زد. مثل قرقی هوا را می شکافت و چون تندبادی می دوید. تو عملیات قبلی دست خالی با یک سرنیزه دخل ده، دوازده عراقی را درآورده بود و سالم و قبراق برگشته بود پیش ما. تیربارش را هم پس از اینکه یک عراقی گردن کلفت را از قیافه انداخته و اوراق کرده بود از چنگش درآورده و اسمش را با سرنیزه روی قنداق تیربار کنده بود. با یک قلب که از وسطش تیرِ پرداری رد شده بود و خون چکه چکه که شده بود: داش ولی!
آخر سرفرمانده ی گردان طاقت نیاورد و آن روز صبح که بعد از دویدن قرار بود پامرغی برویم و طبق معمول داش ولی شانه خالی می کرد، گفت:«برادرولی، شما که ماشاءالله بزنم به تخته از نظر پا و کمر که کم ندارید و همه را تو سرعت عقب می گذارید. پس چرا پامرغی نمی روید؟» داش ولی اول طفره رفت اما وقتی فرمانده اصرار کرد، آبخور سبیل چپ پت و پهنش را به دندان گرفت و جویده جویده گفت: «راسیاتش واسه ما اُفت داره جناب!»
فرمانده با تعجب گفت:«یعنی چی؟»
_آخه نوکر قلب باصفاتم، واسه ما افت نداره که پامرغی بریم؟ بگو پاخروسی برو، تا کربلاش هم می رم!
زدیم زیرِ خنده. تازه شصتمان خبردار شد که ماجرا از چه قرار است. فرمانده خنده خنده گفت: «پس لطفاً پاخروسی بروید!» داش ولی قبراق و خندان نشست و گفت: «صفاتُ عشق است.» و تخته گاز همه را پشت سر گذاشت.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



[جمعه 1396-12-25] [ 06:43:00 ق.ظ ]





  در باره بهار چقدر می دانی؟    ...

🌸 مثل شکوفه‌های بهار!

در بهار اگر بوته‌ها به گل نشسته‌اند، اگر درختان جامه سبز و لطیف به تن دارند، به راحتی به اینجا نرسیده‌اند …
به راحتی نرسید هر که زحمتی نکشید
یعنی سرماهای سختی پشت سر گذاشتند و برف و باران و رگبار تگرگ‌ها را تحمل کردند؛ گاهی حتی شاخته‌هاشان هم شکست، اما خم به ابرو نیاورده، بلکه پای بر جا ایستاده و ایستادگی کردند.

*هزار نکته ز باران و برف می‌گوید
شکوفه‌ای که به فصل بهار در چمن است*

حال ما اگر سختی‌ها را تحمل کنیم، یک روزی سبز می‌شویم، یک روزی بهاری می‌شویم، یک روزی تماشایی می‌شویم.

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:42:00 ق.ظ ]





  ظلم مثل جوهر سیاه    ...

🖋 مثل یک قطره جوهر سیاه!

یک قطره جوهر سیاه وقتی در یک لیوان پر از آب زلال می‌چکد، تمام آب را تیره و تار می‌کند، سیاه می‌کند، روسیاه می‌کند.
و ظلم از ظلمت است، یعنی از جنس سیاهی است و هر چند کم باشد، زندگی را تیره و تار می‌کند.
و به همین خاطر است که قرآن فرموده است:
«لَا تَظْلِمُونَ»
(بقره /279)
ظلم نکنید!
*خانه ظلم خراب است تو هم می‌دانی
مثل کف بر روی آبست تو خود می دانی

موضوعات: خبر  لینک ثابت



 [ 06:42:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع
 
 
مداحی های محرم