حلقهٔ ازدواجش انگشتر عقیقی بود
که از مشهـد برایش خریده بودند
دستش که کرد گفت : به این میگن
حلقهی وصل دو دنیا و خندید
خیلی دوستش داشت …
موقـع خداحافظـی
تازهِ عروسش نگاهش کرد و گفت :
قولت یادت نره ! منتظـرم بمــان
تا با هـم وارد بهشت بشیم !
تیر خورده بود ڪنار قلبش
انگشتر را در دستش فشار داد
و با آرامش چشم هایش را بست …
[پنجشنبه 1397-05-04] [ 01:45:00 ب.ظ ]