آنچه در زمانه مت رایج است
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت:
«بشکن و بخور و برای من دعا کن.»

بهلول گردوها را شکست و خورد ولی دعایی نکرد.

آن مرد گفت:
«گردوها را می‌خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!»

بهلول گفت:
«مطمئن باش اگر در راه خدا داده‌ای، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است!»

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



[سه شنبه 1397-04-19] [ 02:41:00 ب.ظ ]