کربلا مدرسه نرجسیه(س) سنجان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


خرداد 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  



انتظار ظهور حضرت مهدی ع




جستجو






Random photo

احکام خرید کالای اسرائیلی



  شب بخیر   ...

آخرین ایستگاه شب

بیاموزید بدون نگرانی زندگی کنید
چون خدا در همه حال هوایتان را
خواهد داشت

“از درگه همچون تو کریمی هرگز
نومید کسی نرفت و من هم نروم”

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



[چهارشنبه 1397-03-09] [ 11:14:00 ب.ظ ]





  هنر پاسخ دادن   ...

حاضر جواب بودن یا هنر پاسخ دادن

✨◁مردی بطور مسخره به مرد نحیفی گفت تو را از دور دیدم فڪ ڪردم زن هستی و آن مرد جواب داد منم تو را از دور دیدم فڪر ڪردم مرد هستی.

✨◁چرچیل وزیر چاق بریتانیا به برناردشو ڪه وزیر لاغری بود گفت هرڪس تو را ببیند فڪر میڪند بریتانیا را فقر غذایی فرا گرفته است . برناردشو جواب داد : و هرڪس تو را ببیند علت این فقر را میفهمد .

✨◁ملا نصرالدین وارد روستایی شد و یڪی از اهالی به او گفت ملا من تو را از طریق الاغت میشناسم و ملا جواب داد : اشڪالی ندارد چون الاغها یکدیگر را خوب میشناسند.

✨◁مردی به زنی گفت تو چقدر زیبا هستی. زن گفت کاش تو هم زیبا میبودی تا همین حرف را بهت میگفتم . مرد گفت اشڪالی ندارد تو هم مث من دروغ بگو.

✨◁زوج جوانی در ڪنار هم نشسته و دختر شدیدا غمگین است. شوهرش بهش گفت : تو دومین دختر زیبایی هستی ڪه توی عمرم دیدم. و دختر با حالت تعجب پرسید پس اولیش ڪیه؟ شوهر گفت : خودت هستی وقتایی ڪه میخندی

✨◁زنی روستایی با چهار الاغش از مسیری عبورمیڪرد ڪه دوتا جوان با تمسخر بهش گفتند صبح بخیر مادرالاغها و زن سریعا جواب داد صبح شما هم بخیر فرزندان عزیزم

✨◁‌پیرمردی ڪه از ڪهولت سنش ڪمرش قوس شده بود از مسیری عبور میڪرد جوانی از روی تمسخر گفت پبرمرد این ڪمان را به چند میفروشی ؟ پیرمرد جواب داد اگر خداوند عمرت را طولانی ڪرد ڪمان مجانی بهت میرسد .

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 11:05:00 ب.ظ ]





  هنر پاسخ دادن   ...

حضر جواب بودن یا هنر پاسخ دادن

✨◁مردی بطور مسخره به مرد نحیفی گفت تو را از دور دیدم فڪ ڪردم زن هستی و آن مرد جواب داد منم تو را از دور دیدم فڪر ڪردم مرد هستی.

✨◁چرچیل وزیر چاق بریتانیا به برناردشو ڪه وزیر لاغری بود گفت هرڪس تو را ببیند فڪر میڪند بریتانیا را فقر غذایی فرا گرفته است . برناردشو جواب داد : و هرڪس تو را ببیند علت این فقر را میفهمد .

✨◁ملا نصرالدین وارد روستایی شد و یڪی از اهالی به او گفت ملا من تو را از طریق الاغت میشناسم و ملا جواب داد : اشڪالی ندارد چون الاغها یکدیگر را خوب میشناسند.

✨◁مردی به زنی گفت تو چقدر زیبا هستی. زن گفت کاش تو هم زیبا میبودی تا همین حرف را بهت میگفتم . مرد گفت اشڪالی ندارد تو هم مث من دروغ بگو.

✨◁زوج جوانی در ڪنار هم نشسته و دختر شدیدا غمگین است. شوهرش بهش گفت : تو دومین دختر زیبایی هستی ڪه توی عمرم دیدم. و دختر با حالت تعجب پرسید پس اولیش ڪیه؟ شوهر گفت : خودت هستی وقتایی ڪه میخندی

◁زنی روستایی با چهار الاغش از مسیری عبورمیڪرد ڪه دوتا جوان با تمسخر بهش گفتند صبح بخیر مادرالاغها و زن سریعا جواب داد صبح شما هم بخیر فرزندان عزیزم

✨◁‌پیرمردی ڪه از ڪهولت سنش ڪمرش قوس شده بود از مسیری عبور میڪرد جوانی از روی تمسخر گفت پبرمرد این ڪمان را به چند میفروشی ؟ پیرمرد جواب داد اگر خداوند عمرت را طولانی ڪرد ڪمان مجانی بهت میرسد .

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 11:03:00 ب.ظ ]





  مثبت بگویید   ...

اگر به جای گفتن:
دیوار موش دارد و موش گوش دارد،
بگوییم:

“فرشته ها در حال نوشتن هستند…”

نسلی از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم، “مراقبت خدا” را در نظر دارد!

قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم:

بچه را ول کردی به امان خدا !
ماشین را ول کردی به امان خدا !
خانه را ول کردی به امان خدا !

و اینطور شد که “امان خدا” شد: مظهر ناامنی!

ای کاش میدانستیم امن ترین جای عالم، امان خداست…

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 10:59:00 ب.ظ ]





  برکت زمان   ...

آیا می دانید چرا زمان برکت ندارد؟؟؟؟؟؟
امیرالمؤمنین علی علیه السلام:

در آخرالزمان برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته می‌شود.

هر سالی به قدرت یک ماه
و هر ماهی به قدر یک هفته،
و هر هفته ای به اندازه
یک روز و هر روزی به قدر
یک ساعت می‌گذرد

و در آن زمان سختیها
بسیار شده و عمرها کوتاه می‌گردد.

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 10:53:00 ب.ظ ]





  مثل مغز مداد   ...

مثل مغز مداد!

یک مداد اگر مغز نداشته باشد، هیچ ارزشی ندارد؛ فقط چوب است. ارزش یک مداد به مغز آن است.

ارزش ما آدم‌ها هم به مغز و عقل و خرد است.
اگر این خرد و عقل را کنار بگذاریم، و اهل حساب و کتاب نباشیم ارزشی نداریم، فایده‌ای نداریم.

یکی از ناله‌های اهل جهنم این است:
« لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ. » اگر اهل تعقل و اندیشه بودیم، اگر اهل درک بودیم امروز اینجا نبودیم.

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 10:50:00 ب.ظ ]





  پزشکی   ...

پـیاز به کـاهش گـلو درد کـمڪ مـیکند.

لـبو به خـوش رنـگ شـدن پـوست کـمڪ مـیکند.

مـخلوط آب سـیب و کـرفس بـاعث افـزایش رانـدمان بـدن مـیشود.

موضوعات: پزشکی  لینک ثابت



 [ 10:46:00 ب.ظ ]





  پزشکی   ...

️پفک تا 9 برابر وزن خود آب جذب میکند،معده را پر ومنجر به بی‌اشتهایی میشود

️چیپس به دلیل کالری بالا منجربه سیری کاذب میشود

️مصرف مداوم کم‌خونی،کوتاهی قد،پوکی استخوان،ریزش مو

موضوعات: پزشکی  لینک ثابت



 [ 10:44:00 ب.ظ ]





  حدیث ناب   ...

در ماه مبارک رمضان،به رنگ خدا در آییم

امام حسن مجتبی(علیه السلام)فرمود:

«خداوند متعال ماه رمضان را براى بندگان خود میدان مسابقه قرار داد. پس عدّه اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خوشنودى الهى از یکدیگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجّهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى نمایند.»

تحف العقول: ص 234، س 14

موضوعات: احادیث  لینک ثابت



 [ 06:01:00 ب.ظ ]





  عجایت   ...

عجایب
🔹 خطای دید عجیب!
این تصویر همزمان با ضربان قلب شما حرکت میکند..

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 05:47:00 ب.ظ ]





  مال اندوزی   ...

مال اندوزی و شمارش پول

جناب استاد بهاء الدین خرم شاهی نقل می کنند که: به یاد دارم روزی در ایام جوانی در شهر قزوین و با پدرم زندگی می کردم، پدرم از کار روزانه خود بازگشته و پس از صرف ناهار، دسته ای اسکناس را از کیف و جیب لباس خود بیرون آورده با آمیزه ای از حجب و مالدوستی پشت به حاضران کرده و به شمردن پول سرگرم بود.

من این آیه را با صدای بلند در اشاره به ایشان خواندم: «اَلَّذِی جَمَعَ مَالاً وَ عدَّدَهُ یَحسَبُ أنَّ مالَهُ اخلَدَهُ»(همزه/ 2و3) یعنی: همان کسی که مال اندوخت و آن را شمارش کرد و گمان می کند که مالش او را جاویدان می سازد.

پدرم تکانی خورد و شرمنده شد و تا آخر عمرش گاه به گاه از این استشهاد مناسب که باعث نوعی تنبه و هشدار او شده بود، به نیکی یاد می کرد.

قرآن_پژوهی، ص786
بهاءالدین خرمشاهی

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 05:40:00 ب.ظ ]





  خدای گنهکاران   ...

خدای گنهکاران

روزی حضرت موسی علیه السلام در کوه طور، هنگام مناجات عرض کرد: ای پروردگار جهانیان! جواب آمد: لبیک! سپس عرض کرد: ای خدای اطاعت کنندگان! جواب آمد: لبیک! سپس عرض کرد: ای پروردگار گناه کاران! موسی علیه السلام شنید: لبیک، لبیک، لبیک!

حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: خدایا! حکمتش چیست که تو را به بهترین اسامی صدا زدم، یک بار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گنهکاران، سه مرتبه جواب دادی؟

خداوند فرمود: ای موسی! عارفان، به معرفت خود و نیکوکاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گنهکاران جز فضل من پناهی ندارند. اگر من هم آنها را از درگاه خود نا امید کنم، به درگاه چه کسی پناهنده شوند.

قصص التوابین، ص 198

موضوعات: جهت منبر  لینک ثابت



 [ 05:38:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

داستان دختری که شب را زنده در قبر سپری کرد

علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل کردند که:

استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» میگفت:

در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدیها (سنیهای دولت عثمانی) فوت کرد.

این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میکرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند.!

هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد:

من از مادرم جدا نمیشوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد.!

سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روی قبر را با تختهای بپوشانند و دریچهای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.

دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.!

پرسیدند چرا این طور شده ای؟

در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است.

تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟

آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
در این هنگام آن دو فرشته چنان گرزی بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه میکشید.!

من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که میبینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم.!

مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میکرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بودهاند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد…

علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، معادشناسی، ج 3، ص 110.

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 05:35:00 ب.ظ ]





  حدیث ناب   ...

همراه با قرآن:
🔹 امام صادق (علیه السلام): سہ چیز فراموشی را از بین مےبرد و حافظہ را زیاد مےڪند،خواندن قرآن،مسواڪ زدن و روزه گرفٺن.

دعائم الاسلام ج2 ص137 ح481

موضوعات: از هر دری  لینک ثابت



 [ 03:05:00 ب.ظ ]





  پزشکی   ...

لقمان حکیم گفت:

من سیصد سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم:

که هیچ دارویی بهتر از “محبت” نیست!

کسی از او پرسید:

اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟

لقمان حکیم لبخندی زد و گفت:

“مقدار دارو را افزایش بده!

موضوعات: پزشکی  لینک ثابت



 [ 03:00:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

عجیب ترین امتحان دنیا

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.

اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.

بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.

آنها به استاد گفتند:

« ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.»…..

استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.

چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند….

آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت.

سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند…..

سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:

« کدام لاستیک پنچر شده بود؟»

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 02:56:00 ب.ظ ]





  عید بر شمامبارک باد   ...

عزیزان روزتون پر از شادی و همراه با بهتریتها،امروزتون مملو از عطر خوش محمدی،طاعات قبول و پیشاپیش میلاد اقا امام حسن مجتبی (علیه السلام)بر شما خوبان مبارک❤️ 🌷

موضوعات: مناسبتی  لینک ثابت



 [ 02:53:00 ب.ظ ]





  دلنوشته   ...

مہـدی جاڹ

ڪمی عطـر نگاهت را

فقط یڪ لحظہ
سہم سفره افطار ما ڪڹ

ڪہ از آڹ ما شویم

سرمست عشقِ حضرت حق

أللَّہمَ عجِّڸْ لولیِڪَ ألْفـرج

موضوعات: کربلا  لینک ثابت



 [ 02:37:00 ب.ظ ]





  پزشکی   ...

جالب است بدانید مغز شما تنها سه درصد از وزن بدنتان را شامل می شود ولی بیش از 20 درصد انرژی شما را مصرف می کند.

موضوعات: پزشکی  لینک ثابت



 [ 02:34:00 ب.ظ ]





  حلیم   ...

طرز تهیه حلیم
ویژه ماه مبارک رمضان

یکی دیگه از خوراک های مناسب و محبوب برای افطاره هم مقویه و هم خوشمزه

طرز تهیه حلیم خونگی:
400 گرم گندم خرد شده یا گندم معمولی
400 گرم گوشت سردست (بعضی بوقلمون هم استفاده می‌کنند)
1 عدد پیاز
نیم قاشق چای خوری زردچوبه
1 قاشق چای خوری نمک
روغن یا کره به مقدار نیاز
1٫5 لیتر آب
شکر، دارچین و روغن حیوانی به اندازه (برای تزیین و روی حلیم)

برای تهیه حلیم اول قبل از شروع گندم را پنج شش ساعت درآب خیس کنید.بگذارید تا خوب آب جذب کند به این صورت مدت طبخ را هم کاهش می‌دهید.
گوشت را همراه با 2 لیوان آب داخل قابلمه کوچکتر قرار دهید، پیاز را پوست بکنید و به چهارقسمت تقسیم کنید و داخل گوشت بریزید، زردچوبه را هم بیفزاید و شعله اجاق را روی درجه متوسط قرار بدهیدبگذارید گوشت خوب بپزد.
گندم را با یک لیتر آب در قابلمه دوم بریزید روی اجاق بگذارید و با شعله ملایم بپزید تانرم شود و دانه آن له شود.دقت کنید ته قابلمه نگیرد هر از چند دقیقه‌ای آنرا هم بزنید تا ته قابلمه نسوزد، اگر قبل از نرمشدن گندم، آب آن رو به اتمام گذاشت کمی آب گرم به آن وقتی گوشت پخت آنرا از مایع خارج کنید و با بلند یا مخلوط کن خورد کنید.دقت کنید گندم باید خوب نرم شده باشد و دانه آن رفته باشد (یعنی دانه‌ها نباید کامل باشد، بصورت خمیردر آمده باشد).البته می توان گوشت را با دست به صورت ریز ، ریز خورد کرد که در حلیم بیشتر به چشم بیاید .
اگر گندم با پوست مصرف کرده‌اید حالا باید پوست آنرا با کمک یک آبکش جدا کنید.حالا گندم نرم شده را که تقریبا به صورت مایع سفت در آمده را با گوشت کوبیده مخلوط کنید وروی حرارت ملایم بگذارید و با حرارت بسیار ملایم بگذارید غلیظ شود (قوام بیاید)
از روغن حیوانی به هیچ وجه غافل نشید
حلیم با نون سنگک خوشمزه است

موضوعات: آشپزی  لینک ثابت



 [ 02:31:00 ب.ظ ]





  حدیث نور   ...

رسول‌ الله‌ (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند:

النَّاسُ نِیَامٌ فَإذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا
مردمی که‌ در این‌ دنیا زندگی میکنند همه‌ خوابند وقتی بمیرند تازه‌ بیدار میشوند؛
پس‌ عالم‌ برزخ‌ نسبت به دنیا، عالم‌ بیداری است،
ولی خود همین‌ عالم‌ برزخ‌ نسبت‌ به‌ قیامت، عالم خواب‌ است‌؛
زیرا‌ بیداری واقعی در قیامت است‌،
در عالم‌ برزخ،‌ حیات‌ و علم‌ و فهم و ادراک و قدرت‌ به‌ مراتب‌ از دنیا قویتر و از عالم‌ قیامت‌ ضعیف‌تر است
پس‌ برزخ نسبت‌ به‌ دنیا در حکم‌ عالم‌ بیداری نسبت به خواب‌ است‌ و نسبت‌ به‌ قیامت‌ در حکم‌ عالم‌ خواب‌ است‌.

موضوعات: احادیث  لینک ثابت



 [ 02:25:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

داستانک زیبا و شنیدنی
یک پسر و دختر کوچک مشغول بازی با یکدیگر بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چنتایی شیرینی داشت.

پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد…

پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرک داد.

اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید…

اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دخترک هم یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده…!

🔸 عذاب مال کسی است که صادق نیست… و آرامش از آن کسانی است که صادقند…

🔸 لذت دنیا مال کسی نیست که با افراد صادق زندگی میکند، از آن کسانی است که با وجدان صادق زندگی میکنند…

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 02:19:00 ب.ظ ]





  داستانک   ...

️اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح مرا با ماشینش از هتل برمی داشت و به محل کار می برد.

ماه سپتامبر بود و هوای سوئد در این ماه کمى سرد و گاهی هم برفى است، در آن زمان، 2000 کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می آمدند. 

ما صبح ها زود به کارخانه می رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورترى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد و ما کلی پیاده راه می پیمودیم تا وارد ساختمان محل کارمان شویم.

روز اوّل، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم، تا اینکه بالاخره روز چهارم به همکارم گفتم:

“آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟”

او در جواب گفت: “چون ما زود می رسیم و وقت براى پیاده رفتن داریم.”

بعد ادامه داد:

” باید این جاهای نزدیک را براى کسانى خالی بگذاریم که دیرتر می رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند.”

موضوعات: کربلا  لینک ثابت



 [ 02:14:00 ب.ظ ]





  تغییرات   ...

تغییرات

یک امتحان ساده براى ارزیابى خودتون

جاى ساعت دیوارى خونتون رو عوض کنین میبینید که تا ماه ها هنوز روى دیوار ناخودآگاه دنبالش میگردین!!!
ذهن شما براى قبول و پردازش تغییر یک ساعت ساده و بى احساس نیاز به چند ماه زمان داره پس انتظار نداشته باشید تغییرات بزرگتر رو در زمان کوتاه و بدون مشکل قبول کنه…

پس
هرگز…
هرگز …
هرگز..‌‌.
نا امید نشیــــــــــد‼️…

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 02:09:00 ب.ظ ]





  صبر و امید   ...

صبر و امید
روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را ، زندگی ام را !

به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم.

به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد.

او گفت : آیادرخت سرخس و بامبو را می بینی؟

پاسخ دادم : بلی.

فرمود : هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم.

در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم.

در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من باز از آنها قطع امید نکردم.

در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید.

5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کردند.

خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی؟ من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو ها را رها نکردم.

هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد می کشی!

از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم.

در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می کند؟

جواب دادم : هر چقدر که بتواند.

گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که بتوانی..

موضوعات: داستانک  لینک ثابت



 [ 02:07:00 ب.ظ ]





  حکایت بسیار زیبا   ...

حکایت دوازده درهم با برکت

✨شخصى محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله رسید دید لباس کهنه به تن دارد.

دوازده درهم به حضرت تقدیم نمود و عرض کرد:
یا رسول الله ! با این پول لباسى براى خود بخرید. رسول خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: پول را بگیر و پیراهنى برایم بخر! على علیه السلام مى فرماید:
- من پول را گرفته به بازار رفتم پیراهنى به دوازده درهم خریدم و محضر پیامبر برگشتم ،

رسول خدا صلى الله علیه و آله پیراهن را که دید فرمود:
این پیراهن را چندان دوست ندارم پیراهن ارزانتر از این مى خواهم ، آیا فروشنده حاضر است پس بگیرد؟

امام على علیه السلام مى فرماید:
من پیراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلى الله علیه و آله را به ایشان رساندم ، فروشنده پذیرفت .

پول را گرفتم و نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمدم ، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتادیم تا پیراهنى بخریم .

در بین راه ، چشم حضرت به کنیزکى افتاد که گریه مى کرد.
پیامبر صلى الله علیه و آله نزدیک رفت و از کنیزک پرسید:
- چرا گریه مى کنى ؟
کنیز جواب داد:
- اهل خانه به من چهار درهم دادند که متاعى از بازار برایشان بخرم . نمى دانم چطور شد پول ها را گم کردم . اکنون جراءت نمى کنم به خانه برگردم .

رسول اکرم صلى الله علیه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به کنیزک داد و فرمود:
هر چه مى خواستى اکنون بخر و به خانه برگرد.
خدا را شکر کرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اى به چهار درهم خرید و پوشید.

در برگشت بر سر راه برهنه اى را دید، جامه را از تن بیرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پیراهنى به چهار درهم باقیمانده خرید و پوشید سپس به طرف خانه به راه افتاد.
در بین راه ، باز همان کنیزک را دید که حیران و اندوهناک نشسته است .
فرمود:
چرا به خانه ات نرفتى ؟
- یا رسول الله ! دیر کرده ام ، مى ترسم مرا بزنند.

رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
- بیا با هم برویم . خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت مى کنم که از تقصیراتت بگذرند.
رسول اکرم صلى الله علیه و آله به اتفاق کنیزک راه افتاد.

همین که به جلوى در خانه رسیدند کنیزک گفت :
- همین خانه است .
رسول اکرم صلى الله علیه و آله از پشت در با صداى بلند گفت :
- اى اهل خانه سلام علیکم !
جوابى شنیده نشد. بار دوم سلام کرد. جوابى نیامد. سومین بار سلام کرد، جواب دادند:
- السلام علیک یا رسول الله و رحمة الله و برکاته !

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
- چرا اول جواب ندادید؟ آیا صداى مرا نمى شنیدید؟
اهل خانه گفتند:
- چرا! از همان اول شنیدیم و تشخیص دادیم که شمایید.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
- پس علت تاءخیر چه بود؟
گفتند:
- دوست داشتیم سلام شما را مکرر بشنویم !
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
- این کنیزک شما دیر کرده ، من اینجا آمدم تا از شما خواهش کنم او را مؤ اخذه نکنید.
گفتند:
- یا رسول الله ! به خاطر مقدم گرامى شما این کنیزک از همین ساعت آزاد است .

سپس پیامبر صلى الله علیه و آله با خود گفت : خدا را شکر! چه دوازده درهم بابرکتى بود، دو برهنه را پوشانید و یک برده را آزاد کرد!

داستانهاى بحارالانوار

موضوعات: حکایت  لینک ثابت



 [ 07:12:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
انتظار ظهور حضرت مهدی ع